گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
معاد شناسی
جلد اول
مجلس هفتم:


قبض‌ روح‌ و مشاهدات‌ در حال‌ مردن‌ با باطن‌ است
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم‌
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم‌
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ و الصَّلَوةُ و السَّلامُ عَلَي‌ سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرينَ
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي‌ أعْدا´ئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الاْ´نَ إلَي‌ قيامِ يَوْمِ الدّينِ
و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم‌ [154]

قال‌ اللهُ الحكيمُ في‌ كتابِه‌ الكريم‌:
فَلَوْ لاَ´ إِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ * وَ أَنتُمْ حِينَئِذٍ تَنظُرُونَ * وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنكُمْ وَلَـ'كِن‌ لاَّ تُبْصِرُونَ * فَلَوْلاَ´ إِن‌ كُنتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ * تَرْجِعُونَهَا´ إِن‌ كُنتُمْ صَـ'دِقِينَ * فَأَمَّآ إِن‌ كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ * فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّتُ نَعِيمٍ * وَ أَمَّا´ إِن‌ كَانَ مِنْ أَصْحَـ'بِ الْيَمِينِ * فَسَلَـ'مٌ لَّكَ مِنْ أَصْحَـ'بِ الْيَمِينِ * وَ أَمَّا´ إِن‌ كَانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّآلِّينَ * فَنُزُلٌ مِّنْ حَمِيمٍ * وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ * إِنَّ هَـ'ذَا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ * فَسَـبِّحْ بِاسْـمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ. [155]
ملك‌ الموت‌ كه‌ قبض‌ روح‌ انسان‌ را مي‌نمايد، از عالم‌ طبع‌ و مادّه‌ كه‌ ما او را عالم‌ خارج‌ مي‌گوئيم‌ به‌ انسان‌ نزديك‌ نمي‌شود؛ چون‌ ملك‌ الموت‌ موجودي‌ است‌ غير مادّي‌.
او مَلَك‌ است‌. و افراد ملائكه‌ مادّي‌ نيستند بلكه‌ موجودات‌ مجرّده‌ هستند، و بنابراين‌ قرب‌ و بُعد آنها قرب‌ و بعد مكاني‌ نيست‌. و ملك‌ الموت‌ از عالم‌ مادّه‌ براي‌ قبض‌ روح‌ بسوي‌ انسان‌ نمي‌آيد، بلكه‌ از ملكوت‌ انسان‌ روح‌ او را مي‌گيرد؛ چون‌ نفس‌ انسان‌ از عالم‌ ملكوت‌ است‌، فرشتگان‌ همه‌ از عالم‌ ملكوتند، ملك‌ الموت‌ خودش‌ هم‌ از عالم‌ ملكوت‌ است‌؛ و در عالم‌ ملكوت‌، پرده‌ و حجاب‌ مادّه‌ نيست‌؛ حجاب‌ مادّه‌ اختصاص‌ به‌ عالم‌ طبع‌ و مادّه‌ دارد.

بازگشت به فهرست

علّت‌ خفاي‌ موجودات‌ مادّيّه‌ زمان‌ و مكان‌ است‌
در عالم‌ مادّه‌ كه‌ احتياج‌ به‌ زمان‌ و مكان‌ است‌، موجودات‌ در پس‌ پردة‌ حجاب‌ زمان‌ و مكان‌ از هم‌ مستور و پوشيده‌ مي‌شوند.
ما از ديروز خبري‌ نداريم‌ و از فردا خبري‌ نداريم‌، چون‌ حجاب‌ زمان‌ بين‌ ما و آنها فاصله‌ انداخته‌ است‌. و ما از پشت‌ ديوار مسجد اطّلاعي‌ نداريم‌، چون‌ حجاب‌ مكان‌ بين‌ ما و آن‌ فاصله‌ شده‌ است‌.
خفاي‌ موجودات‌، بعضي‌ از بعض‌ دگر، اختصاص‌ به‌ موجودات‌ مادّي‌ دارد؛ و در موجودات‌ روحانيّه‌ و ملكوتيّه‌، حجاب‌ مادّه‌ غير معقول‌ است‌.
بنابراين‌، ملك‌ الموت‌ كه‌ روح‌ انسان‌ را قبض‌ ميكند و نفس‌ او را مي‌گيرد، چون‌ هم‌ كيفيّت‌ وجود او و هم‌ كيفيّت‌ وجود نفس‌، هر دو ملكوتي‌ هستند بنابراين‌ قبض‌ روح‌ از باطن‌ انسان‌ تحقّق‌ پيدا ميكند.
قبض‌ روح‌ در خارج‌ نيست‌ كه‌ قابل‌ رؤيت‌ و ادراك‌ بواسطة‌ حواسّ ظاهري‌ كه‌ ما را به‌ عالم‌ طبع‌ و مادّه‌ متّصل‌ مي‌سازد باشد. خود انسان‌ قبض‌ روح‌ خودش‌ را با حواسّ ظاهريّه‌ ادراك‌ نمي‌كند، و افراديكه‌ در اطراف‌ شخص‌ محتضر هستند از آمدن‌ ملك‌الموت‌ و قبض‌ روح‌ او ابداً اطّلاعي‌ ندارند.
خداوند تبارك‌ و تعالي‌ مي‌فرمايد:
أَفَبِهَـ'ذَا الْحَدِيثِ أَنتُمْ مُّدْهِنُونَ * وَتَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ. [156]
آيا به‌ چنين‌ گفتاري‌ كه‌ كلام‌ خداست‌ و قرآني‌ كريم‌ در كتاب‌ مستور است‌، شما خدعه‌ مي‌كنيد و با او سرسري‌ رفتار مي‌كنيد، و روزيِ معنوي‌ خود را تكذيب‌ آن‌ قرار داده‌ايد، و بجاي‌ آنكه‌ از اين‌ خوان‌ گستردة‌ معنويّات‌ و حقائق‌، كام‌ تشنة‌ خود را سيراب‌ و از زلال‌ ماء مَعين‌ معارف‌ قرآن‌، تمام‌ جهات‌ نقص‌ خود را تدارك‌ كنيد، تكذيب‌ آنرا پيشة‌ خود ساخته‌ و از اين‌ جام‌ غرور و دهشت‌خيزِ تكذيب‌ خود را مي‌خواهيد سيراب‌ كنيد.
فَلَوْ لاَ´ إِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ * وَ أَنتُمْ حِينَئِذٍ تَنظُرُونَ * وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنكُمْ وَلَـ'كِن‌ لاَّ تُبْصِرُونَ * فَلَوْلاَ´ إِن‌ كُنتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ * تَرْجِعُونَهَآ إِن‌ كُنتُمْ صَـ'دِقِينَ.
اگر شما خدا را قبول‌ نداريد و كلام‌ خدا كه‌ قرآن‌ كريم‌ است‌ را سست‌ و بي‌ارج‌ تلقّي‌ مي‌كنيد، و اگر شما بعث‌ ومعاد و ثواب‌ و عقاب‌ را انكار داريد، و بهشت‌ و رضوان‌، و دوزخ‌ و غضب‌ را سخريّه‌ مي‌پنداريد؛ پس‌ چرا در وقتيكه‌ جان‌ يكي‌ از شما به‌ گلويش‌ رسيده‌ و در آستان‌ جان‌ كندن‌ است‌، و شما در آن‌ هنگام‌ سرگرم‌ نگاه‌ كردن‌ هستيد و نمي‌دانيد كه‌ ما از نفس‌ آن‌ محتضر بخود او نزديكتر هستيم‌، جان‌ او را بر نمي‌گردانيد ؟
پس‌ اگر شما خود را در تحت‌ سيطرة‌ عالم‌ غيب‌ و حكومت‌ پروردگار و جزا نمي‌يابيد و در تحت‌ قانون‌ كلّي‌ و ناموس‌ الهي‌ مديون‌ حسّ نمي‌كنيد، و تمام‌ قدرت‌ را منحصر در اين‌ عالم‌ مادّه‌ و طبع‌ جستجو مي‌نمائيد، بنابراين‌ چرا جان‌ او را در آنوقت‌ حسّاس‌ برنمي‌گردانيد و از ارتحالش‌ جلوگير نمي‌شويد ؟
اگر در گفتار خود راست‌ مي‌گوئيد و بر اين‌ مَمشي‌ استوار هستيد، او را بر گردانيد.
آري‌، ما در آن‌ هنگام‌ از خود او به‌ وي‌ نزديكتريم‌، ملك‌ الموت‌ و فرشتگان‌ هم‌ كه‌ به‌ مأموريّت‌ خود عمل‌ مي‌كنند بندگاني‌ هستند از عالم‌ امر و به‌ ديدگان‌ مردم‌ عادي‌ ديده‌ نمي‌شوند.
بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ * لاَ يَسْبِقُونَهُ و بِالْقَوْلِ وَ هُم‌ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ. [157]
«فرشتگان‌ بندگان‌ بزرگوار و مكرَّم‌ ما هستند، و از گفتار خدا و ارادة‌ او سبقت‌ نمي‌گيرند و به‌ امر خدا عمل‌ مي‌كنند.»
امر در مقابل‌ خلق‌ است‌. يعني‌ آنان‌ بالاتر و برتر از عالم‌ مادّه‌ و طبعند و موجودات‌ ملكوتي‌ هستند و در عالم‌ امر خدا به‌ امر خدا عمل‌ مي‌نمايند.
و بر اين‌ اساس‌، ملك‌ الموت‌ و اعوان‌ و ياران‌ او نيز از عالم‌ امر بوده‌ و فعلشان‌ كه‌ قبض‌ روح‌ است‌ از عالم‌ امر و باطن‌ است‌.

بازگشت به فهرست

مقرّبين‌ و اصحاب‌ يمين‌ و اصحاب‌ شمال‌واختلاف‌ كيفيّت‌ قبض‌ روح‌ مقرّبين‌ و اصحاب‌ يمين‌ و مكذّبين‌
مردم‌ در آنحال‌ به‌ سه‌ گروه‌ تقسيم‌ مي‌گردند:
اوّل‌: دستة‌ مقرَّبين‌ هستند كه‌ از دنيا و آخرت‌ عبور كرده‌ و به‌ مقام‌ قرب‌ پروردگار خود رسيده‌ و در حرم‌ امن‌ و امان‌ الهي‌ آرميده‌اند.
جاي‌ آنها در بهشت‌ نعيم‌ است‌ و غذاي‌ آنان‌ رَوح‌ و رَيحان‌. نسيم‌هاي‌ جان‌پرور از ناحية‌ حرم‌ الهي‌ بر آنان‌ مي‌وزد، و بوي‌ عطر و ريحانِ حرم‌ انس‌ و لقاي‌ حضرت‌ معبود، مشام‌ آنها را عطر آگين‌ و در جذبات‌ ربّانيّه‌ سرمست‌ ميدارد.
دوّم‌: أصحاب‌ يمين‌ هستند كه‌ مانند مقرّبين‌ نتوانسته‌اند به‌ آن‌ ذروة‌ اعلا از مدارج‌ و معارج‌ قرب‌ فائز گردند ولي‌ مردم‌ صالح‌ العمل‌ و خوش‌ كرداري‌ بوده‌اند كه‌ عالم‌ غرور نتوانسته‌ است‌ ا´نها را در كام‌ ضلالت‌ و گمراهي‌ فرو برد.
و از ناحية‌ راست‌ كه‌ كنايه‌ از سعادت‌ و نجات‌ است‌ دعوت‌ شده‌اند. عمر خود را در دنيا به‌ صدق‌ و امانت‌ گذرانيده‌ و دلهاي‌ خود را به‌ زنگار شرك‌، آلوده‌ نكرده‌اند. و طبق‌ ادراكات‌ عقلي‌ و فطري‌ و شرعي‌ خود رفتار كرده‌، با صفا و محبّت‌ خدا عالم‌ غرور را ترك‌ گفته‌اند.
پس‌ آنها وارد در اسم‌ سلام‌ پروردگار خود شده‌، و اي‌ پيغمبر از آن‌ ناحيه‌ از آنان‌ بر تو سلام‌ باد.
سوّم‌: اصحاب‌ شمال‌ هستند كه‌ در اينجا از آنها تعبير به‌ مكذِّبين‌ و ضالّين‌ شده‌ است‌. آنها افرادي‌ هستند كه‌ مست‌ عالم‌ غرور شده‌ و عمر خود را به‌ استكبار و خودستائي‌ گذرانيده‌ و از معنويّات‌ و حقائق‌ به‌ كنار افتاده‌، اوقات‌ خود را به‌ تكذيب‌ انبياء و اولياي‌ خدا و تكذيب‌ مبدأ و معاد و سرسري‌ پنداشتن‌ جهان‌ هستي‌ گذرانيده‌اند.
غذاي‌ آنان‌ در قيامت‌ فلزّ گداخته‌ خواهد بود، فَنُزُلٌ مِّنْ حَمِيمٍ نُزُل‌ بمعناي‌ غذائي‌ است‌ كه‌ براي‌ مهمان‌ آماده‌ مي‌كنند، و حَميم‌ به‌ معناي‌ فلزّ ذوب‌ شده‌ است‌؛ و ديگر: ورود و پيوستن‌ در آتش‌ افروخته‌ شده‌ است‌.
اين‌ مطالب‌ حقّ است‌ بحدّي‌ از درجة‌ يقين‌ كه‌ ابداً جاي‌ انكار نيست‌ و در رتبة‌ شهود و احساس‌ است‌؛ إِنَّ هَـ'ذَا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ.فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ؛ پس‌ اي‌ پيغمبر، نام‌ خداوند بزرگ‌ خود را به‌ سبّوحيّت‌ و قدّوسيّت‌ ياد كن‌ و او را منزّه‌ و مبرَّي‌ ازهرچه‌ خلاف‌ مقتضاي‌ مقام‌ عدل‌ و رحمت‌ و جمال‌ و جلال‌ اوست‌ بدان‌، و از هر نقص‌ و عيب‌ و عجز و جهل‌ و آثار آنها او را پاك‌ و پاكيزه‌ بدان‌.
از اين‌ آيات‌ كه‌ بطور تفصيل‌ طبقات‌ مردم‌ را در حال‌ نزع‌ روان‌ بيان‌ ميكند استفاده‌ مي‌شود كه‌ در هر حال‌ چه‌ انسان‌ از مقرَّبين‌ باشد يا از مردم‌ صالح‌ يا از مردم‌ شقيّ، خداوند از انسان‌ بخود انسان‌ نزديك‌تر است‌. و چون‌ نزع‌ روان‌ بدست‌ خدا انجام‌ مي‌گيرد يا بدست‌ فرشتگان‌ مرگ‌ كه‌ به‌ امر خدا نزع‌ مي‌كنند، آنها نيز به‌ انسان‌ نزديك‌ بوده‌ و قبض‌ ارواح‌ از باطن‌ صورت‌ مي‌گيرد.
وَ لَوْ تَرَي‌'´ إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِن‌ مَّكَانٍ قَرِيبٍ [158].
«اي‌ پيغمبر! كاش‌ ميديدي‌ آن‌ وقتيكه‌ مردم‌ ظالم‌ و ستمگر را مي‌خواهند قبض‌ روح‌ كنند و ناله‌ و فرياد آنها بالا ميرود كه‌ از چنگال‌ مرگ‌ فرار كنند، ولي‌ أبداً گريزگاهي‌ براي‌ آنان‌ نيست‌، و از مكان‌ نزديك‌ ارواح‌ آنها را فرشتگان‌ مرگ‌ مي‌ربايند.»
مراد از مكان‌ نزديك‌ در اين‌ آية‌ كريمه‌ همان‌ باطن‌ انسان‌ است‌ كه‌ فرشتگان‌ از آنجا براي‌ ربودن‌ حقيقت‌ او كه‌ همان‌ نفس‌ اوست‌ تصرّف‌ مي‌كنند.
اين‌ باطن‌ به‌ شخص‌ محتضر به‌ اندازه‌اي‌ نزديك‌ است‌ كه‌ از اعضاي‌ پيكر او بلكه‌ از حواسّ او مانند باصره‌ و سامعه‌ و لامسه‌ نزديكتر است‌. و اين‌ موضوع‌ شايد با اندكي‌ توجّه‌ روشن‌ شود.
فرض‌ كنيد شما كه‌ اينجا نشسته‌ايد، افكاري‌ داريد و نيّت‌هائي‌ در دل‌ خود مي‌گذرانيد؛ آيا رفيق‌ پهلوي‌ دست‌ شما از آنها خبر دارد ؟ آيا بدون‌ ابراز و اظهار شما خودش‌ ميتواند از باطن‌ شما خبر حاصل‌ كند ؟
الا´ن‌ با خود در ذهن‌ خود فرض‌ كنيد كه‌ اينجا خانة‌ كعبه‌ است‌، و شما غسل‌ كنيد و مشغول‌ طواف‌ شويد و بعد از هفت‌ شوط‌ طواف‌، نماز طواف‌ را در مقام‌ حضرت‌ إبراهيم‌ عليه‌ السّلام‌ بخوانيد و سپس‌ در كناري‌ نشسته‌ و خانه‌ را تماشا كنيد چون‌ نظر به‌ خانة‌ خدا ثواب‌ دارد.
بعد از اينكه‌ اين‌ كارها را در ذهن‌ خود انجام‌ داديد بدون‌ آنكه‌ دست‌ و پاي‌ شما حركتي‌ كند و بدون‌ آنكه‌ حتّي‌ بدن‌ شما مختصر تكاني‌ بخورد و حتّي‌ بدون‌ آنكه‌ مختصر استمدادي‌ از نيروي‌ چشم‌ و گوش‌ خود در ديدن‌ اين‌ مناظر و شنيدن‌ اصوات‌ ازدحام‌ و غوغاي‌ مردم‌ در اطراف‌ كعبه‌ كرده‌ باشيد، از رفيق‌ پهلوي‌ خود بپرسيد: آقا من‌ چه‌ كردم‌ ؟
در پاسخ‌ ميگويد: هيچ‌ نكرده‌اي‌. شما مي‌گوئيد: من‌ در قواي‌ متصوّره‌ و عالم‌ خيال‌ خود طواف‌ كردم‌ نماز خواندم‌ و مدّتي‌ بخانة‌ خدا نظاره‌ كردم‌.
در پاسخ‌ ميگويد: من‌ كه‌ از باطن‌ شما خبر ندارم‌؛ چشم‌ من‌ اين‌ بدن‌ شما را مي‌بيند، و اين‌ بدن‌ أبداً حركتي‌ نكرده‌ و كاري‌ انجام‌ نداد.
در حال‌ احتضار كه‌ ملك‌ الموت‌ قبض‌ روح‌ ميكند، كيفيّت‌ گرفتن‌ جان‌ از همين‌ قبيل‌ است‌.
فرض‌ كنيد خوابيده‌ايد، خوابهاي‌ وحشتناكي‌ ديده‌ايد كه‌ اثرش‌ در روان‌ شما تا چند روز ظاهر بوده‌، يا خوابهاي‌ فرح‌ انگيز ديده‌ايد كه‌ اثرش‌ تا مدّتي‌ نيز در روان‌ شما ظاهر بوده‌ است‌، و به‌ اندازه‌اي‌ اين‌ خوابها عجيب‌ بوده‌ كه‌ ممكنست‌ اثر بعضي‌ از آنها در طول‌ مدّت‌ عمر شما مؤثّر باشد؛ ولي‌ از رفيق‌ خود كه‌ بيدار بوده‌ و در پهلوي‌ بستر شما نشسته‌ است‌، در هنگام‌ بيداري‌ اگر بپرسيد: من‌ چه‌ خواب‌ ديدم‌ ؟ ميگويد: من‌ نميدانم‌.
ميگوئيد: من‌ چنين‌ و چنان‌ در خواب‌ ديدم‌، چگونه‌ تو نميداني‌ ؟
ميگويد: من‌ عالِم‌ السّرّ و الخفيّات‌ نيستم‌ تا از درون‌ و خواب‌ تو با خبر گردم‌.
عالم‌ مرگ‌ و حالات‌ احتضار و مشاهدات‌ شخص‌ محتضر از اين‌ قبيل‌ است‌.
سرورها و وحشتهائي‌ كه‌ انسان‌ در حال‌ جان‌ دادن‌ دارد، ديگري‌ اطّلاع‌ پيدا نمي‌كند؛ ترس‌ها و گشايش‌ها و سائر كيفيّات‌ ادراكات‌ محتضر نيز چنين‌ است‌.

بازگشت به فهرست

مشاهدات د رحال احتضارباچشم ملكوتي است
ديدار ملك‌ الموت‌ و بازشدن‌ درهاي‌ بهشت‌ يا درهاي‌ جهنّم‌ و سكرات‌ و سائر حالاتي‌ كه‌ در هنگام‌ رحيل‌ براي‌ انسان‌ مشهود ميگردد همه‌ روحي‌ است‌ نه‌ جسمي‌.
جسم‌ مي‌افتد روي‌ زمين‌، و روح‌ حركت‌ ميكند به‌ محلّ خود كه‌ بايد برود؛ ملك‌ الموت‌ در صدد است‌ كه‌ روح‌ را خارج‌ كند و با خود ببرد، با جسم‌ كاري‌ ندارد.
اين‌ وظيفة‌ بازماندگان‌ و اوصياء و مشيّعين‌ است‌ كه‌ جنازه‌ را حركت‌ دهند و با آداب‌ و وظائف‌ شرعيّه‌ به‌ خاك‌ سپارند.
وَ قَالُو´ا أَءِذَا ضَلَلْنَا فِي‌ الاْرْضِ أَءِنَّا لَفِي‌ خَلْقٍ جَدِيدِ بَلْ هُم‌ بِلِقَآءِ رَبِّهِمْ كَـ'فِرُونَ * قُلْ يَتَوَفَّـ'كُم‌ مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي‌ وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَي‌' رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ [159].
اين‌ منكرين‌ معاد در مقام‌ اعتراض‌ مي‌گويند: در وقتي‌ كه‌ ما را مرگ‌ درمي‌يابد و ما در زير زمين‌ گم‌ و نابود مي‌شويم‌ و در دل‌ زمين‌ اثري‌ از ما نمي‌ماند و خاك‌ و خاكستر شده‌ و هر ذرّه‌ از وجود ما در جائي‌ پراكنده‌ مي‌گردد، آيا دو مرتبه‌ ما زنده‌ مي‌شويم‌ و در يك‌ پيكره‌ و آفرينش‌ نويني‌ لباس‌ هستي‌ مي‌پوشيم‌؟!
آري‌، اينان‌ لقاء پروردگار خود را منكرند و نسبت‌ به‌ سير روحي‌ و ملاقات‌ حضرت‌ أحديّت‌ كافرند.
اي‌ پيغمبر! به‌ اينها بگو: يَتَوَفَّـ'كُم‌، شما را مي‌گيرد فرشتة‌ مرگي‌ كه‌ به‌ شما موكَّل‌ است‌، و ميبرد. و پس‌ از آن‌ به‌ سوي‌ پروردگارتان‌ بازگشت‌ داده‌ خواهيد شد.
آنچه‌ در هنگام‌ مرگ‌ حركت‌ ميكند و ميرود، شما هستيد و آن‌ حقيقت‌ شما و نفس‌ شماست‌. جسم‌ شما بگذار در زير زمين‌ متفرّق‌ گردد و نابود شود، آنكه‌ راسِم‌ و معيِّن‌ نفس‌ شما نيست‌؛ آن‌ لباس‌ شما است‌، اگر از بدن‌ شما بيرون‌ آيد وجود شما تغيير نمي‌پذيرد.
آن‌ ملك‌ الموتي‌ كه‌ مُسَيطر بر شماست‌ و خداوند او را مراقب‌ نفس‌ شما قرار داده‌ است‌، شما را از عالم‌ طبع‌ و مادّه‌ بعالم‌ برزخ‌ ميبرد و جسم‌ را رها ميكند، و هر تكليفي‌ كه‌ براي‌ اوست‌ انجام‌ خواهد شد.
بنابراين‌ ورود انسان‌ در عالم‌ برزخ‌، ورود نفس‌ انسان‌ است‌ بصورت‌ برزخي‌ و مثالي‌ خود.

بازگشت به فهرست

دنيا و آخرت‌ موضوعاً دو عالم‌ متفاوت‌ هستند
نفس‌ انسان‌ مدّتي‌ در دنيا بوده‌ و با عالم‌ طبع‌ و لذّات‌ مادّي‌ انس‌ گرفته‌؛ هر چه‌ با چشم‌ ديده‌، دل‌ بدنبال‌ او رفته‌ است‌؛ و هر چه‌ با گوش‌ شنيده‌ و لذّت‌ برده‌، دل‌ بدنبال‌ او رفته‌ است‌ و بالاخره‌ بوسيلة‌ حواسّ پنجگانه‌ نفس‌ با عالم‌ طبع‌ و مادّه‌ ارتباط‌ پيدا نموده‌ و از اين‌ دريچه‌ها بهره‌ها و تمتّعات‌ مادّيّة‌ خود را برده‌ است‌.

ز دست‌ ديده‌ و دل‌ هر دو فرياد كه‌ هر چه‌ ديده‌ بيند دل‌ كند ياد

دل‌ همان‌ نفس‌ است‌ كه‌ در دنيا بوده‌ و با رنگ‌ و بوي‌ دنيا آشنا شده‌، و عادات‌ و آداب‌ و رسوم‌ مردم‌ دنيا را پيدا كرده‌ و مدّتي‌ با آنها درگير و قوس‌ بوده‌، و از مناظر آنجا لذّت‌ برده‌ و روز بروز تعلّقش‌ به‌ دنيا زيادتر شده‌ است‌.
حالا ميخواهد دنيا را ترك‌ كند و وارد در عالمي‌ گردد كه‌ أبداً با آنجا آشنائي‌ نداشته‌ است‌، در عالمي‌ كه‌ با دنيا بهيچوجه‌ شباهتي‌ ندارد.
در اين‌ دنيا اگر نفس‌ موادّ آشنائي‌ خود را با آن‌ عالم‌ تهيّه‌ كرده‌ و به‌ اصطلاح‌ برگ‌ و ساز سفر آماده‌ نموده‌ است‌ و با باطن‌ خود آشنائي‌ پيدا كرده‌ است‌، براحتي‌ حركت‌ ميكند. و اگر موادّ آشنائي‌ با آن‌ عالم‌ را تهيّه‌ ننموده‌، عمرش‌ سپري‌ شده‌ و غريب‌ مانده‌ است‌، در هنگام‌ رحيل‌ از اينجا رهسپار مي‌شود به‌ ديار غربت‌، در اينصورت‌ سخت‌ مي‌ميرد؛ چون‌ غريب‌ است‌ و راه‌ آشنائي‌ هم‌ نمي‌تواند باز كند.
متاعي‌ ندارد كه‌ در آنجا قابل‌ عرضه‌ و فروش‌ باشد. متاعي‌ كه‌ در آنجا از انسان‌ مي‌خرند و بدينوسيله‌ وجود انسان‌ را گرامي‌ ميدارند غير از متاعي‌ است‌ كه‌ در دنيا ارزش‌ دارد و در عالم‌ مادّه‌ و غرور بازارش‌ گرم‌ است‌.
در دنيا پول‌ ارزش‌ دارد، طلا و نقره‌ ارزش‌ دارد، جاه‌ و مقام‌ ارزش‌ دارد، مُكنت‌ و اعتبارات‌ ارزش‌ دارند، كثرت‌ اقرباء و اولاد و دوستان‌ و كمك‌ كاران‌ ارزش‌ دارند.
در آنجا اينها ارزش‌ ندارند. بين‌ انسان‌ و ارحامش‌ اگر رابطة‌ خدائي‌ نباشد بريده‌ مي‌شود؛ و نسبت‌ خويشاوندي‌ بر اساس‌ تقوي‌ و فضيلت‌ است‌. در آنجا مال‌ بكار نمي‌آيد. أعوان‌ و ياران‌ بدرد نمي‌خورند. آبرو و شخصيّت‌ دنيائي‌، حكومت‌ و سلطنت‌ در آنجا قيمت‌ ندارد. و اگر فرضاً كسي‌ بتواند اينها را از اينجا با خود ببرد، باز در آنجا قيمت‌ ندارد و بازارش‌ كساد خواهد بود.
آن‌ دكّان‌ غير از اين‌ دكّان‌ و آن‌ بازار غير از اين‌ بازار است‌.
فرض‌ كنيد شما الا´ن‌ كه‌ در فصل‌ تابستان‌ هستيد و هوا گرم‌ است‌ مقداري‌ يخ‌ داريد كه‌ سرماية‌ شما را تشكيل‌ مي‌دهد؛ اين‌ سرمايه‌ در وضعيّت‌ و موقعيّت‌ فعلي‌ داراي‌ ارزش‌ است‌، ولي‌ در فصل‌ زمستان‌ قيمت‌ ندارد.
شخصي‌ در فعل‌ نجّاري‌ استاد است‌، منبّت‌ كاري‌، ميناكاري‌ و دقائق‌ لطيفة‌ اين‌ فنّ را بخوبي‌ ميداند و از هر جهت‌ فنّ او داراي‌ قيمت‌ است‌؛ ولي‌ بجائي‌ رفته‌ كه‌ در آنجا احتياج‌ به‌ آهنگر دارند و با قيمت‌ فوق‌العاده‌ استخدام‌ مي‌كنند. هر چه‌ اين‌ نجّار بگويد: فنّ من‌ بسيار خوب‌ است‌ و در محلّ خود چقدر طالب‌ داشتم‌، شما در اين‌ موقعيّت‌ نيز مرا استخدام‌ كنيد؛ من‌ چنين‌ و چنان‌ انواع‌ و اقسام‌ ريزه‌كاريهاي‌ صنعت‌ نجّاري‌ را براي‌ شما به‌ بهترين‌ وجه‌ انجام‌ ميدهم‌ و حاضرم‌ با حقوق‌ بسيار كمي‌ قانع‌ باشم‌.
در جواب‌ مي‌گويند: ما به‌ نجّار نيازي‌ نداريم‌، هر چه‌ از صنعت‌ خود تعريف‌ كني‌ و فنّ خود را بستائي‌ بدرد ما نمي‌خورد؛ ما آهنگر احتياج‌ داريم‌، اگر در فنّ آهنگري‌ خبرويّتي‌ داري‌ فبها و الاّ وجود تو در اينجا ماية‌ دردسر و معطّلي‌ است‌.
شخصي‌ طبيب‌ است‌ و در فنّ طبّ استاد، يكروز مي‌آيد در مدرسة‌ فلسفه‌ و مي‌خواهد به‌ عنوان‌ فيلسوف‌ و حكيم‌ خود را جابزند، مي‌گويد: من‌ دانشمندم‌، زحمت‌ كشيده‌ام‌، مطالعه‌ نموده‌ام‌، كتابها خوانده‌ام‌.
مي‌گويند: همة‌ اين‌ سخنان‌ درست‌ است‌، ولي‌ اينجا مكتب‌ فلسفه‌ است‌، ما حكيم‌ و فيلسوف‌ مي‌خواهيم‌؛ تو در فنّ طبّ زحمت‌ كشيده‌اي‌ و رنج‌ برده‌اي‌، تمام‌ رگهاي‌ بدن‌ را مي‌شناسي‌ و محلّش‌ را دقيقاً ميداني‌، و در عمل‌ جرّاحي‌ هم‌ بسيار استادي‌، ولي‌ ما نيازي‌ به‌ طبيب‌ و جرّاح‌ نداريم‌.
تو از علم‌ حكمت‌ و دانستن‌ حقائق‌ اشياء اطّلاعي‌ نداري‌ و در اينجا جاي‌ تو نيست‌.
اعتباراتي‌ كه‌ مردم‌ در دنيا دارند و بر اساس‌ آن‌ زندگاني‌ مادّي‌ خود را استوار نموده‌اند، از مال‌ و فرزند و عشيره‌ و تجارت‌ و صناعت‌ و حكومت‌ و أمثال‌ ذلك‌، همة‌ آنها بر محور زندگاني‌ دنيوي‌ دور ميزند.
وقتيكه‌ عالم‌ عوض‌ شد و اين‌ زندگاني‌ تبديل‌ شد، ديگر معقول‌ نيست‌ آنچه‌ از لوازم‌ و خصائص‌ زندگي‌ اوّل‌ بوده‌ است‌ باز در زندگي‌ دوّم‌، با وجود تغيير موضوع‌ و تبديل‌ احكام‌ و قوانين‌ و ناموس‌ آن‌ بكار آيددر آخرت‌ خريدار متاع‌ عبوديّت‌ و تقوي‌ هستند
اعتباراتي‌ كه‌ در اين‌ جهان‌ انسان‌ بر اساس‌ نفس‌ امّاره‌ كسب‌ كرده‌ است‌، در آنجا پروانه ورود ندارد، و آن‌ كالا قاچاق‌ است‌ و در گمرك‌ بين‌ دو عالم‌ كه‌ سرحدّ مرگ‌ است‌ بازجوئي‌ نموده‌ و آنرا دور ميريزند.
و اگر كسي‌ بخواهد أحياناً با خود ببرد بايد در اين‌ عالم‌ آنها را به‌ رضاي‌ خدا بدهد. مالي‌ را كه‌ مي‌خواهد ببرد اينجا بدهد، خود بخود بدانجا ميرود.
و علّت‌ اين‌ مطلب‌ آنستكه‌ بواسطة‌ انفاق‌ دادن‌ در راه‌ خدا، نفس‌ انسان‌ طاهر و ملكوتي‌ مي‌گردد و بعالم‌ حقائق‌ آشنا مي‌شود، و اين‌ آشنائي‌ در آنجا خريدار دارد.
متاع‌ آنجا توحيد و عدالت‌ و تقوي‌ و قدم‌ راستين‌ نهادن‌ و با صدق‌ و صفا رفتار كردن‌ و به‌ حقوق‌ غير تجاوزننمودن‌ و از دائرة‌ عبوديّت‌ حضرت‌ معبود قدم‌ بيرون‌ نگذاشتن‌ است‌.

بازگشت به فهرست

تعيّنات‌ دنيويّه‌ بازارش‌ در آن‌ دنيا كساد است
اگر كسي‌ در دنيا از هر گونه‌ اعتباريّات‌ آن‌ بهرمند باشد، مثلاً فرزند و عشيرة‌ فراوان‌ و اسب‌هاي‌ مرصّع‌ دارد، و شؤون‌ او همگي‌ چشمگير و از نقطة‌ نظر عالم‌ اعتبار قابل‌ توجّه‌ است‌؛ يك‌ فرزندش‌ دكتر است‌، يكي‌ ديگر مهندس‌، يك‌ قصر ييلاقي‌ دارد و يك‌ قصر قشلاقي‌؛ در آنجا مي‌گويد: فرزند من‌ دكتر است‌، مي‌گويند: براي‌ ما چه‌ آوردي‌ ؟ ما دل‌ پاك‌ مي‌خواهيم‌، عقيدة‌ پاك‌ مي‌خواهيم‌.
مي‌گويد: فرزند ديگر من‌ مهندس‌ است‌، مي‌گويند: چقدر در دنيا انفاق‌ كردي‌ و با اين‌ فرزند مهندس‌ چه‌ قدم‌ خيري‌ براي‌ مردم‌ بر محور رضاي‌ خدا برداشتي‌ ؟
مي‌گويد: من‌ قصر داشتم‌، مي‌گويند: آيا آن‌ قصر را محلّ رفت‌ و آمد و قضاء حوائج‌ مردم‌ قرار دادي‌، و آنرا محلّ و ملجأ يتيمان‌ و مستمندان‌ و نيازمندان‌ و سفرة‌ گستردة‌ گرسنگان‌ نمودي‌، يا نه‌ درِ آنرا بستي‌ و فقط‌ براي‌ إطفاء شهوت‌ و تمتّع‌ از لذّات‌ شهويّة‌ خود قرار دادي‌ ؟
اينجا عالَم‌ توحيد است‌، اينجا عالم‌ عدل‌ است‌، اينجا عالم‌ حساب‌ است‌، اينجا عالم‌ جزا و عكس‌ العمل‌ كردارهاي‌ پسنديده‌ يا زشتي‌ است‌ كه‌ در دنيا نمودي‌.
اينجا نه‌ خاك‌ است‌، نه‌ هوا، نه‌ خنده‌ و شادي‌ مادّي‌، نه‌ گريه‌ و اندوه‌ طبعي‌، نه‌ فرزند، نه‌ پدر، نه‌ مادر، نه‌ طائفه‌، نه‌ طلا و نقره‌؛ هرچه‌ از اينها بعنوان‌ رشوه‌ بدهي‌ تا تو را از نتائج‌ أعمال‌ زشت‌ خود بركنار دارند فائده‌اي‌ ندارد، چيزي‌ كه‌ براي‌ ما فائده‌ دارد طهارت‌ باطن‌ و تزكية‌ اخلاق‌ و كردار پسنديده‌ است‌.
چقدر علم‌ آوردي‌ ؟ چقدر حلم‌ آوردي‌ ؟ چقدر عبوديّت‌ خدا را نمودي‌ ؟ چقدر با نماز و روزه‌ و جهاد و حجّ و امر بمعروف‌ و نهي‌ از منكر و زكوة‌ و خمس‌ و صدقات‌ و صلة‌ رحم‌ و برآوردن‌ حوائج‌ برادران‌ ديني‌ و ايثار و محبّت‌ و ولايتِ حق‌داران‌ و پيشوايان‌ ديني‌، با مناظر موجودة‌ در اين‌ عالم‌ آشنائي‌ پيدا كردي‌ ؟
به‌ هر مقدار كه‌ از اين‌ متاعها آورده‌اي‌ قدمت‌ مبارك‌ است‌، أهلاً و سهلاً، بفرما در اينجا به‌ خوشي‌ و خرّمي‌.
ولي‌ آن‌ كسي‌ كه‌ آشنائي‌ با آن‌ عالم‌ پيدا نكرده‌ و غريب‌ است‌، چشمان‌ ملكوتيش‌ كور است‌، يك‌ قدم‌ بخواهد حركت‌ كند مواجه‌ با هلاكت‌ خواهد شد.

بازگشت به فهرست

كيفيّت‌ قبض‌ روح‌ ستم‌پيشگان‌ به‌ منطق‌ قرآن‌
عجيب‌ قرآن‌ مجيد اين‌ مردم‌ را كه‌ ستم‌ پيشه‌ بودند توصيف‌ ميكند:
وَ لَوْ تَرَي‌'´ إِذِ الظَّـ'لِمُونَ فِي‌ غَمَرَ ' تِ الْمَوْتِ وَ الْمَلَائِكَةُ بَاسِطُو´ا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُو´ا أَنفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَقُولُونَ عَلَي‌ اللَهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنتُمْ عَنْ ءَايَـ'تِهِ تَسْتَكْبِرُونَ * وَ لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَ ' دَي‌' كَمَا خَلَقْنَـ'كُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُم‌ مَّا خَوَّلْنَـ'كُمْ وَرَآءَ ظُهُورِكُمْ وَ مَا نَرَي‌' مَعَكُمْ شُفَعَآءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَـ'´ؤُا لَقَد تَّقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنكُم‌ مَّا كُنتُمْ تَزْعُمُونَ. [160]
در اينجا خطاب‌ با پيغمبر اكرم‌ است‌ راجع‌ به‌ حالاتي‌ كه‌ ظالمين‌ در حال‌ سكرات‌ موت‌ دارند؛ ميفرمايد:
«و اي‌ كاش‌ ميديدي‌ آنوقتي‌ را كه‌ ستمكاران‌ در سكرات‌ و غمرات‌ مرگ‌ فرو رفته‌ و غوطه‌ مي‌خورند و فرشتگان‌ قبض‌ روح‌ دستهاي‌ خود را براي‌ ربودن‌ جان‌ آنها باز كرده‌ و به‌ آنها بدين‌ كلمات‌ خطاب‌ مي‌كنند:
خارج‌ كنيد جانهاي‌ خود را! امروز است‌ كه‌ در مقابل‌ گفتار غير عادلانه‌اي‌ كه‌ دربارة‌ خدا گفته‌ايد و بواسطة‌ استكبار و بلندپروازي‌ كه‌ در برابر آيات‌ الهيّه‌ نموده‌ايد، به‌ عذاب‌ سختي‌ كه‌ جان‌ شما را ذليل‌ و حقير و پست‌ گرداند جزا داده‌ خواهيد شد.
و به‌ تحقيق‌ كه‌ شما به‌ نزد ما تنها آمده‌ايد، همچنانكه‌ در اوّل‌ وهله‌ كه‌ شما را خلق‌ كرديم‌ تنها بوديد. و آنچه‌ را كه‌ ما به‌ شما از روي‌ تفضّل‌ در دنيا عطا كرديم‌ همه‌ را پشت‌ سر انداخته‌ايد. و آن‌ ياران‌ و مددكاراني‌ كه‌ چنين‌ مي‌پنداشتيد كه‌ با شما شركت‌ مي‌كنند، نمي‌بينيم‌ با شما آمده‌ باشند. بتحقيق‌ كه‌ بين‌ شما و آنها بريدگي‌ و شكاف‌ ايجاد شد، و آنچه‌ را كه‌ گمان‌ مي‌كرديد به‌ فرياد شما برسد، از شما فاصله‌ گرفته‌ و در وادي‌ انفصال‌ و جدائي‌ نابود و گم‌ شد.»

بازگشت به فهرست

در وقت‌ مرگ‌ تمام‌ جهات‌ مورد اعتماد در دنيا نابود ميشوند
اين‌ آيات‌ بيان‌ ميكند كه‌ تمام‌ جهاتي‌ كه‌ مورد اعتماد و اتّكاء انسان‌ در دنيا بوده‌، همه‌ در وقت‌ مرگ‌ نابود مي‌شوند.
عمدة‌ اتّكاء و اعتماد انسان‌ در دنيا به‌ دو چيز است‌: يكي‌ به‌ مال‌ است‌، از طلا و نقره‌ و اسبهاي‌ بسته‌ شده‌ و تجارت‌ها و درهم‌ و دينار و خانه‌هاي‌ مسكوني‌ و امثال‌ اينها، كه‌ انسان‌ رفع‌ حوائج‌ زندگي‌ خود را با آنها مي‌كند.
دوّم‌، فرزند و زن‌ و رفيق‌ و آشنا و قوم‌ و خويش‌ و شريك‌ و امثال‌ اينها كه‌ براي‌ رفع‌ حاجات‌ خود بدانها متوسّل‌ مي‌گردد. از اين‌ رفيق‌ يك‌ حاجت‌ مي‌طلبد، از آن‌ رفيق‌ يك‌ حاجت‌، از مادرش‌ يك‌ حاجت‌، از فرزندش‌ يك‌ حاجت‌، از رئيس‌ و حاكم‌ و بزرگ‌ محلّه‌ يك‌ حاجت‌، از ثروتمند و قدرتمند يك‌ حاجت‌؛ و بالاخره‌ در مواقع‌ نياز بدانها متوسّل‌ مي‌گردد، و هر كاري‌ كه‌ از دست‌ آنها بر آيد دربارة‌ او انجام‌ ميدهند.
از اين‌ دو دسته‌ بيشتر نيست‌. وقتي‌ كه‌ انسان‌ مي‌خواهد رحلت‌ كند، ملائكه‌ خطاب‌ به‌ او نموده‌ مي‌گويند:
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَ ' دَي‌' كَمَا خَلَقْنَـ'كُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ.
اين‌ دو دسته‌ را اجمالاً پشت‌ سر انداخته‌ و تنها آمديد، همچنانكه‌ وقتي‌ خواستيم‌ شما را به‌ دنيا بياوريم‌ تنها بوديد. وقتي‌ از رحم‌ مادر پا به‌ دنيا گذاشتيد، نه‌ مال‌ داشتيد از درهم‌ و دينار و خانه‌ و زراعت‌ و تجارت‌، نه‌ چك‌ و سفته‌ و اعتبار؛ چون‌ فارغ‌ بوديد، نه‌ پدر مي‌شناختيد نه‌ مادر نه‌ برادر، نه‌ حاكم‌ و محكوم‌، نه‌ رئيس‌ و مرؤوس‌، نه‌ مطيع‌ و مطاع‌؛ كَأنَّهُ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَّذْكورًا.
شما كجا بوديد آنجا ؟ چقدر پاك‌ بوديد آنجا! آمديد در اينجا خود را آلوده‌ كرديد، حال‌ كه‌ مي‌خواهيد برگرديد بايد تمام‌ آنها را فراموش‌ كرده‌ و در بوتة‌ نسيان‌ بسپاريد، و تنها بسوي‌ ما مراجعت‌ كنيد.
و سپس‌ آن‌ فرشتگان‌ اين‌ اجمال‌ مطلب‌ را براي‌ انسان‌ تفصيل‌ ميدهند:
و توضيح‌ آنكه‌ يكي‌ از آن‌ دو دسته‌اي‌ كه‌ مورد اعتماد شما بودند، مال‌ بود كه‌ بر آن‌ تكيه‌ مي‌زده‌ و اساس‌ زندگي‌ خود را بر آن‌ مي‌نهاديد، ولي‌ در حال‌ حاضر همه‌ را پشت‌ سر انداخته‌ و با نداي‌ وداع‌ ابدي‌ آنها را ترك‌ گفتيد.
وَ تَرَكْتُم‌ مَّا خَوَّلْنَـ'كُمْ وَرَآءَ ظُهُورِكُمْ.
هر چه‌ مال‌ به‌ شما داديم‌، ما داديم‌؛ براي‌ آنكه‌ از آن‌ فائدة‌ صحيح‌ ببريد و آنرا در مصالح‌ خود صرف‌ كنيد، در راه‌ ترقّي‌ و تكامل‌ روحي‌ و رقاء مراتب‌ انسانيّت‌ صرف‌ كنيد.
شما از آن‌ سوء استفاده‌ نموده‌، آن‌ را در راه‌ مضارّ خود صرف‌ كرديد، و با آن‌ خود را ضعيف‌ نموده‌ و بالاخره‌ در تهلكه‌ انداختيد، و حال‌ همة‌ آنها را ترك‌ گفته‌ايد؛ اين‌ حساب‌ اموال‌ شما.
امّا آن‌ ياران‌ و فرزندان‌ و زنها و رفيقان‌ و آشناياني‌ كه‌ بدانها اعتماد داشتيد در مواقع‌ ضرورت‌ و عسرت‌ از شما مدد كنند و براي‌ انجام‌ مقاصد به‌ نيروهايتان‌ اضافه‌ كنند و جفت‌ و قرين‌ شما گردند و نسبت‌ به‌ كارهائي‌ كه‌ از عهدة‌ شما به‌ تنهائي‌ خارج‌ بود يار و مددكار شما باشند، آنها نيز با شما در اينجا نيامده‌اند؛ ما آنها را با شما نمي‌بينيم‌.
وَ مَا نَرَي‌' مَعَكُمْ شُفَعَآءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَـ'ؤُا.
چرا آنها نيامدند ؟ چرا پدر، مادر، زن‌، فرزند، معتمَد محلّ، رئيس‌ و معاون‌ را با خود نياورديد ؟ چرا شريك‌ شما با شما نيامد ؟ چرا هرچه‌ ما نظاره‌ مي‌كنيم‌ و بدقّت‌ مي‌نگريم‌ كسي‌ را با شما نمي‌يابيم‌ ؟
اينجا عالمي‌ است‌ كه‌ شما را تنها مي‌بينيم‌، تنها به‌ تمام‌ معني‌الكلمة‌، تك‌ و تنها.
آنگاه‌ فرشتگان‌ علّت‌ و سبب‌ آنكه‌ انسان‌ نمي‌تواند مال‌ و ياران‌ را با خود از اينجا بدانجا كوچ‌ دهد بيان‌ مي‌كنند:
لَقَد تَّقَطَّعَ بَيْنَكُمْ.
بين‌ شما و آنها جدائي‌ افتاد. چون‌ شما از اين‌ نشأه‌ به‌ نشأة‌ ديگر كوچ‌ مي‌كنيد، از اين‌ شهر به‌ ديار ديگر مي‌رويد كه‌ اسباب‌ و آلات‌ اين‌ ديار در آن‌ وارد نمي‌شود و رسوم‌ و عادات‌ اينجا در آنجا رخنه‌ و راه‌ پيدا نمي‌كند.
آن‌ عالم‌، عالم‌ ملكوت‌ است‌؛ اين‌ عالم‌، عالم‌ مُلك‌. آن‌ عالم‌، علوي‌ است‌؛ اين‌ عالم‌، سفلي‌ است‌. آنجا خانة‌ حقيقت‌ است‌، اينجا خانة‌ مجاز. آنجا محلّ استقرار است‌، اينجا محلّ عبور. آنجا بر اساس‌ حقائق‌ با انسان‌ معامله‌ مي‌شود، اينجا عالم‌ اعتبار و مصلحت‌ انديشي‌ و محافظه‌ كاري‌ است‌. آنجا جاي‌ تحقّق‌ و واقعيّت‌ است‌، اينجا جاي‌ آرزو و تخيّل‌. آنجا عالم‌ فعليّت‌ است‌، اينجا عالم‌ استعداد و قابليّت‌. آنجا حساب‌ است‌ بدون‌ عمل‌، اينجا عمل‌ است‌ بدون‌ حساب‌.
بنابراين‌، چون‌ اين‌ عالم‌ با آن‌ عالم‌ مَوضوعاً و حُكماً تفاوت‌ دارد، بين‌ شما و اساس‌ اعتبارات‌ شما در اين‌ عالم‌ جدائي‌ حاصل‌ شده‌ است‌ و بنابراين‌:
وَ ضَلَّ عَنكُم‌ مَّا كُنتُمْ تَزْعُمُونَ.
آنچه‌ در دنيا مي‌پنداشتيد در اينجا هم‌ بدرد شما بخورد و دستي‌ از شما بگيرد، گم‌ شد و اثري‌ از آن‌ نماند.

بازگشت به فهرست

شؤون‌ آخرت‌ متناسب‌ با آخرت‌ است
در دنيا مي‌پنداشتيد كه‌ آخرت‌ هم‌ به‌ دنبال‌ دنيا و متشكلّ به‌ شأني‌ از شؤون‌ دنياست‌؛ وصيّت‌ كرديد جناب‌ آقاي‌ فلان‌ مقبرة‌ مرا آئينه‌ كاري‌ كند و سنگ‌ مرمر قيمتي‌ بر روي‌ قبر نهد، و فرش‌ و اثاث‌ مقبره‌ را آبرومندانه‌ تهيّه‌ كند، دو گلدان‌ هم‌ پيوسته‌ روي‌ قبر بگذارد، يك‌ دست‌ مبل‌ ممتاز هم‌ گرداگرد آن‌ بچيند، يك‌ دسته‌ گل‌ تازه‌ هم‌ هر شب‌ جمعه‌ نثار قبر من‌ بنمايد.
اينها بدرد نمي‌خورد؛ اينها زينت‌هاي‌ عالم‌ غرور است‌ نه‌ عالم‌ ملكوت‌. مرده‌ بسوي‌ ملكوت‌ ميرود؛ چيزي‌ بايد براي‌ او هديّه‌ كرد كه‌ بكار او آيد.
فرزندان‌ صالح‌ العمل‌، صدقة‌ جاريه‌، علمي‌ كه‌ از خود باقي‌ گذارده‌ و مردم‌ از او بهرمند مي‌شوند، انفاق‌ به‌ فقرا و مستمندان‌، دستگيري‌ از بيچارگان‌، تربيت‌ و رسيدگي‌ به‌ يتيمان‌، نشر علم‌ و تقوي‌ در ميان‌ جامعة‌ مردم‌، اقامة‌ نماز و قرائت‌ و تدبّر قرآن‌ و طلب‌ غفران‌ براي‌ او مفيد است‌.
و اين‌ زينت‌ها علاوه‌ بر آنكه‌ فائده‌ ندارد، براي‌ او ضرر هم‌ دارد. دسته‌ گل‌ بردن‌ براي‌ مرده‌ و نثار قبر او نمودن‌ بدعت‌ و حرام‌ است‌. زينت‌ كردن‌ قبور بدين‌ أشكال‌ مذكور، حرام‌ يا حدّاقلّ مكروه‌ است‌ به‌ كراهت‌ شديده‌؛ و اينها مرده‌ را رنج‌ ميدهد. اين‌ تجمّلاتِ مقبره‌ها بدين‌ كيفيّت‌ خلاف‌ دستور اسلام‌ است‌.
ولي‌ ما چون‌ در دنيا هستيم‌ خيال‌ مي‌كنيم‌ شؤون‌ آخرت‌ هم‌ همانند شؤون‌ دنياست‌؛ و اين‌ غلط‌ است‌.
مي‌گويد: مرا در مقبره‌ دفن‌ كنيد، من‌ از زمين‌ بدون‌ سقف‌ مي‌ترسم‌! خيال‌ مي‌كند آنجا هم‌ مثل‌ اينجاست‌ كه‌ اگر او را در اطاق‌ سقف‌دار دفن‌ كنند، محفوظ‌ است‌؛ امّا اگر او را روي‌ زمين‌ هموار به‌ خاك‌ بسپارند باران‌ و برف‌ او را آزار ميدهد و حركت‌ مردم‌ بر روي‌ مزار او، او را آزرده‌ مي‌كند.
زهي‌ جهالت‌! روح‌ را فرشتگان‌ به‌ عالم‌ برزخ‌ بردند و بدن‌ در ميان‌ قبر خوراك‌ ماران‌ و موران‌ شد. تمام‌ افراد بشر را اين‌ جهالت‌ از پا در آورده‌، و قرآن‌ كريم‌ فرياد كرده‌ است‌: وَ ضَلَّ عَنكُم‌ مَّا كُنتُمْ تَزْعُمُونَ؛ آن‌ خيالات‌ و أوهام‌ شما نابود شد و در تيه‌ ضلال‌ به‌ خاك‌ عدم‌ كشيده‌ شد.
آري‌، منزل‌ آخرت‌ هم‌ سقف‌ ميخواهد، فرش‌ ميخواهد، آئينه‌ و گل‌ ميخواهد؛ ولي‌ سقفش‌ سپر آتش‌ است‌ و آن‌ اجتناب‌ از محرّمات‌ است‌، فرشش‌ استقرار در محلّ امن‌ است‌ و آن‌ تقوي‌ است‌، آئينه‌اش‌ صفاي‌ باطن‌ است‌ تا جلوه‌گاه‌ اسماء و صفات‌ خدا گردد، گلش‌ نسيم‌ معطّر رحمت‌ از جانب‌ بهشت‌ است‌ و آن‌ تجلّي‌ به‌ جمال‌ الهي‌ است‌.

بازگشت به فهرست

خطبة‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ دربارة‌ كيفيّت‌ حال‌ احتضار مردم‌ كوردل‌
حضرت‌ مولي‌ الموحّدين‌ و أميرالمؤمنين‌ در «نهج‌ البلاغة‌» مي‌فرمايد:
وَ لاَ يَزْدَجِرُ مِنَ اللَهِ بِزَاجِرٍ، وَ لاَ يَتَّعِظُ مِنْهُ بِوَاعِظٍ، وَ هُوَ يَرَي‌ الْمَأْخُوذِينَ عَلَي‌ الْغِرَّةِ ـ حَيْثُ لاَ إقَالَةَ وَ لاَ رَجْعَةَ ـ كَيْفَ نَزَلَ بِهِمْ مَا كَانُوا يَجْهَلُونَ، وَ جَآءَهُمْ مِنْ فِرَاقِ الدُّنْيَا مَا كَانُوا يَأْمَنُونَ، وَ قَدِمُوا مِنَ ا لاْ خِرَةِ عَلَي‌ مَا كَانُوا يُوْعَدُونَ؛ فَغَيْرُ مَوْصُوفٍ مَا نَزَلَ بِهِمْ.
اجْتَمَعَتْ عَلَيْهِمْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ وَ حَسْرَةُ الْفَوْتِ، فَفَتَرَتْ لَهَا أَطْرَافُهُمْ، وَ تَغَيَّرَتْ لَهَا أَلْوَانُهُمْ. ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ فِيهِمْ وُلُوجًا، فَحِيلَ بَيْنَ أَحَدِهِمْ وَ بَيْنَ مَنْطِقِهِ، وَ إنَّهُ لَبَيْنَ أَهْلِهِ يَنْظُرُ بِبَصَرِهِ وَ يَسْمَعُ بِأُذُنِهِ، عَلَي‌ صِحَّةٍ مِنْ عَقْلِهِ وَ بَقَآءٍ مِنْ لُبِّهِ.
يُفَكِّرُ فِيمَ أَفْنَي‌ عُمْرَهُ، وَ فِيمَ أَذْهَبَ دَهْرَهُ، وَ يَتَذَكَّرُ أَمْوَالاً جَمَعَهَا، أَغْمَضَ فِي‌ مَطَالِبِهَا وَ اَخَذَهَا مِنْ مُصَرَّحَاتِهَا وَ مُشْتَبِهَاتِهَا. قَدْ لَزِمَتْهُ تَبِعَاتُ جَمْعِهَا، وَ أَشْرَفَ عَلَي‌ فِرَاقِهَا. تَبْقَي‌ لِمَنْ وَرَآءَهُ يَنْعَمُونَ فِيهَا وَ يَتَمَتَّعُونَ بِهَا؛ فَيَكُونُ الْمَهْنَأُ لِغَيْرِهِ؛ وَ الْعِبْءُ عَلَي‌ ظَهْرِهِ، وَ الْمَرْءُ قَدْ غَلِقَتْ رُهُونُهُ بِهَا.
فَهُوَ يَعَضُّ يَدَهُ نَدَامَةً عَلَي‌ مَا أَصْحَرَ لَهُ عِنْدَ الْمَوْتِ مِنْ أَمْرِهِ، وَ يَزْهَدُ فِيمَا كَانَ يَرْغَبُ فِيهِ أَيَّامَ عُمْرِهِ. وَ يَتَمَنَّي‌ أَنَّ الَّذِي‌ كَانَ يَغْبِطُهُ بِهَا وَ يَحْسُدُهُ عَلَيْهَا قَدْ حَازَهَا دُونَهُ.
فَلَمْ يَزَلِ الْمَوْتُ يُبَالِغُ فِي‌ جَسَدِهِ حَتَّي‌ خَالَطَ لِسَانُهُ سَمْعَهُ؛ فَصَارَ بَيْنَ أَهْلِهِ لاَ يَنْطِقُ بِلِسَانِهِ، وَ لاَ يَسْمَعُ بِسَمْعِهِ، يُرَدِّدُ طَرْفَهُ بِالنَّظَرِ فِي‌ وُجُوهِهِمْ؛ يَرَي‌ حَرَكَاتِ أَلْسِنَتِهِمْ وَ لاَ يَسْمَعُ رَجْعَ كَلاَمِهِمْ.
ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ الْتِيَاطًا بِهِ، فَقُبِضَ بَصَرُهُ كَمَا قُبِضَ سَمْعُهُ، وَ خَرَجَتِ الرُّوحُ مِنْ جَسَدِهِ، فَصَارَ جِيفَةً بَيْنَ أَهْلِهِ.
قَدْ أُوحِشُوا مِنْ جَانِبِهِ، وَ تَبَاعَدُوا مِنْ قُرْبِهِ. لاَ يُسْعِدُ بَاكِيًا وَ لاَ يُجِيبُ دَاعِيًا.
ثُمَّ حَمَلُوهُ إلَي‌ مَخَطٍّ فِي‌ الاْرْضِ، وَ أَسْلَمُوهُ فِيهِ إلَي‌ عَمَلِهِ، وَانْقَطَعُوا عَنْ زَوْرَتِهِ.
حَتَّي‌ إذَا بَلَغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ، وَ الاْمْرُ مَقَادِيرَهُ، وَأُلْحِقَ ءَاخِرُ الْخَلْقِ بِأَوَّلِهِ، وَ جَآءَ مِنْ أَمْرِ اللَهِ مَا يُرِيدُهُ مِنْ تَجْدِيدِ خَلْقِهِ، أَمَادَ السَّمَآءَ وَ فَطَرَهَا ـ الخطبة‌. [161]
أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ صدر اين‌ خطبه‌ را كه‌ ما ذكر نكرديم‌ دربارة‌ توحيد خداوند عزّوجلّ و سپس‌ دربارة‌ خلقت‌ ملائكه‌ و پس‌ از آن‌ دربارة‌ تمرّد مردم‌ از دعوت‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ و ميل‌ آنها به‌ جيفة‌ دنيا بيان‌ ميفرمايد، و پس‌ از آن‌ ميفرمايد:
وَ مَنْ عَشِقَ شَيْئًا أَعْشَي‌ بَصَرَهُ وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ، فَهُوَ يَنْظُرُ بِعَيْنٍ غَيْرِ صَحِيحَةٍ. «آري‌! كسيكه‌ عاشق‌ چيزي‌ شود، آن‌ معشوق‌ او را كور مي‌كند و دل‌ او را رنجور و مريض‌ ميگرداند، بنابراين‌ او با چشم‌ ناسالمي‌ نگاه‌ ميكند.»
تا ميرسد به‌ آنكه‌ دربارة‌ اين‌ شخص‌ كوردل‌ و مريض‌القلب‌ مطالبي‌ را مي‌فرمايد كه‌ ما عين‌ آن‌ عبارات‌ شريفه‌ را در اينجا نقل‌ كرديم‌ و معنايش‌ اينست‌:
«دست‌ بر نمي‌دارد از كارهائي‌ كه‌ ميكند، بجهت‌ ملاحظة‌ خدا، به‌ منع‌ منع‌ كننده‌اي‌، و نصيحت‌ پذير نمي‌گردد براي‌ خدا به‌ اندرز اندرز دهنده‌اي‌؛ در حاليكه‌ مي‌بيند افراديرا كه‌ بواسطة‌ فريب‌ دنيا غافلگير و بازداشت‌ شدند ـ چنان‌ بازداشتي‌ كه‌ نه‌ ميتوانند كارهاي‌ خود را فسخ‌ نموده‌ و بهم‌ زنند، و نه‌ ميتوانند بازگشت‌ نموده‌ و مراجعت‌ نمايند ـ چگونه‌ در آستان‌ زندگي‌ آنان‌ فرود آمد امري‌ كه‌ آمدن‌ آنرا باور نداشتند و به‌ تمام‌ معني‌ جاهل‌ بودند (يعني‌ علامت‌هاي‌ مردن‌ و نشانه‌هاي‌ جان‌ سپردن‌)، و فرا گرفت‌ آنانرا از فراق‌ و وداع‌ دنيا آنچه‌ كه‌ از آن‌ در ايمني‌ و امان‌ بودند، و وارد شدند بر آخرت‌ با ملاحظه‌ و مشاهدة‌ آن‌ با وعده‌هائي‌ كه‌ داده‌ شده‌ بودند. بنابراين‌ آنچه‌ وارد شد بر آنها از شدائد و سختي‌هاي‌ موت‌ و عذابهاي‌ بعد از موت‌ در وصف‌ نگنجد.
دو چيز ناگهان‌ با هم‌ در آنها پديدار گشت‌، يكي‌ سكرات‌ و بيهوشي‌ مرگ‌ و ديگري‌ پشيماني‌ و حسرت‌ از دست‌ دادن‌ فرصت‌ و موقعيّت‌ تهيّة‌ زاد و توشة‌ سفر آخرت‌. و اين‌ سكرات‌ به‌ اندازه‌اي‌ شديد بود كه‌ از ورود آن‌، اعضاء و جوارحشان‌ سست‌ شده‌ و رنگهاي‌ سيما و بدن‌ آنها تغيير كرد. سپس‌ مرگ‌ لحظه‌ به‌ لحظه‌ شروع‌ كرد به‌ زياد شدن‌ و پيكر آنها را فرا گرفتن‌، پس‌ بين‌ او و گفتارش‌ جدائي‌ و بريدگي‌ پيدا شد (و زبان‌ از كار افتاد ولي‌ هنوز چشم‌ و گوش‌ از كار نيفتاده‌)؛ و تحقيقاً كه‌ او در ميان‌ اهل‌ خود مي‌باشد و با ديدگانش‌ مي‌بيند و با گوشهايش‌ مي‌شنود، عقلش‌ نيز تمام‌ و صحيح‌ است‌ و ادراكاتش‌ بجا و به‌ موقع‌ است‌.
در اينحال‌ در عالمي‌ از فكر فرو ميرود كه‌ در چه‌ چيزهائي‌ عمر گرامي‌ خود را به‌ باد داده‌، و به‌ چه‌ چيزهائي‌ روزگار پر بهاي‌ خود را به‌ پايان‌ رسانيده‌ است‌. و بخاطر مي‌آورد اموال‌ خود را كه‌ چگونه‌ انباشته‌، و در راه‌ بدست‌ آوردن‌ آن‌ دقّت‌ و تأمّل‌ نكرده‌ و سرسري‌ پنداشته‌، و آنها را از مواردي‌ كه‌ حلّيّت‌ آن‌ روشن‌ بوده‌ و از مواردي‌ كه‌ شبهه‌ ناك‌ بوده‌ از هر جا به‌ دستش‌ رسيده‌ گرد آورده‌ است‌.
آري‌، آثار و عواقب‌ جمع‌ اين‌ اموال‌ براي‌ جان‌ او لازم‌ و غير منفكّ گرديده‌، و در آستانة‌ وداع‌ و فراق‌ اين‌ اموال‌ وارد شده‌ است‌. به‌ خوبي‌ ادراك‌ ميكند كه‌ اين‌ اموال‌ را گذارده‌ تا براي‌ ديگران‌ باشد و از پس‌ مرگ‌ او از آن‌ استفاده‌ كنند و بدان‌ وسيله‌ در نعمت‌ فرو روند و بهره‌ها گيرند، و بنابراين‌ عيش‌ هني‌ء و گوارا براي‌ آنان‌ است‌ و بار گران‌ وِزر و وبال‌ آن‌ بر عهدة‌ او، و چنان‌ بسته‌ شدة‌ زنجيرهاي‌ گروِ آن‌ اموال‌ است‌ كه‌ خلاصي‌ از آن‌ متعذّر و محال‌ بنظر ميرسد.
در اينحال‌ بخاطر چيزهائي‌ كه‌ به‌ هنگام‌ مرگ‌ برايش‌ بخوبي‌ پديدار شده‌ است‌، به‌ شدّت‌ انگشت‌ ندامت‌ خود را در برابر عمر از دست‌ داده‌ به‌ دندان‌ ميگزد؛ و نسبت‌ به‌ آنچه‌ در ايّام‌ عمرش‌ بدان‌ رغبت‌ داشت‌ سخت‌ بي‌اعتنا مي‌گردد.
و تمنّي‌ مي‌كند كه‌ اي‌ كاش‌ آن‌ كسي‌ كه‌ در وقت‌ جمع‌آوري‌ اموال‌ به‌ من‌ غبطه‌ برده‌ و حسد مي‌ورزيد، صاحب‌ آن‌ اموال‌ شده‌ بود نه‌ من‌.
مرگ‌ نيز كم‌كم‌ پيش‌تر مي‌آيد و در تصرّف‌ در بدن‌ او قدمي‌ فراتر مي‌نهد تا جائي‌ كه‌ بر گوش‌ او هم‌ غلبه‌ ميكند و گوشش‌ به‌ پيروي‌ از زبانش‌ كه‌ قدرت‌ خود را از دست‌ داده‌ و از گفتار افتاده‌ بود، از قدرت‌ مي‌افتد و شنوائي‌ خود را از دست‌ ميدهد. و در اينحال‌ در ميان‌ اهل‌ خود كه‌ اطراف‌ او گرد آمده‌اند بطوري‌ است‌ كه‌ نه‌ با زبان‌ مي‌تواند سخني‌ بگويد و نه‌ با گوش‌ سخني‌ بشنود؛ ولي‌ با چشمش‌ كه‌ هنوز از كار نيفتاده‌ است‌ دائماً در چهرة‌ اطرافيان‌ خود نگاه‌ ميكند و پيوسته‌ ديدگان‌ خود را به‌ اينطرف‌ و آنطرف‌ ميگرداند؛ و آنچه‌ را كه‌ آنها مي‌گويند، حركت‌ زبانهاي‌ آنها را با چشم‌ مي‌بيند ولي‌ برگشت‌ صداي‌ آنها را با گوش‌ نمي‌شنود.
و مرگ‌ پيوسته‌ قدم‌ جلوتر مي‌گذارد و با او چسبندگي‌ بيشتري‌ پيدا مي‌كند تا آنكه‌ چشم‌ او نيز بدنبال‌ گوشش‌ بسته‌ مي‌شود، و جانش‌ از كالبدش‌ بيرون‌ ميرود، و بصورت‌ مرداري‌ در بين‌ اهل‌ خود در مي‌آيد.
بطوريكه‌ تمام‌ اهل‌ و نزديكان‌ او از او به‌ وحشت‌ افتند و از كنار او دور شوند؛ و آن‌ مردة‌ مسكين‌ نيز نمي‌تواند با گرية‌ خود به‌ گرية‌ آنان‌ كمك‌ دهد، و سخن‌ يكي‌ از آنان‌ را كه‌ در سوك‌ او به‌ ناله‌ و فغان‌ سخناني‌ را به‌ او خطاب‌ مي‌نمايد پاسخ‌ گويد.
سپس‌ جنازة‌ او را بر ميدارند بسوي‌ گوري‌ كه‌ براي‌ او مي‌كَنند، و او را در ميان‌ زمين‌ به‌ عملش‌ مي‌سپارند. و از او دور مي‌شوند و از زيارت‌ و ديدار او منقطع‌ ميگردند.
تا زماني‌ كه‌ مدّت‌ معيّنة‌ عمر دنيا كه‌ در كتاب‌ قضاي‌ إلهي‌ نوشته‌ شده‌ سر آيد، و امر خدا به‌ مقدّرات‌ خود برسد، و آخرين‌ از مخلوقات‌ به‌ اوّلين‌ آنها بپيوندند، و امر خدا و فرمان‌ او طبق‌ اراده‌ و مشيّت‌ او براي‌ تجديد آفرينش‌ در قيامت‌ برسد؛ در اينحال‌ آسمانها را به‌ حركت‌ درآورد و آنرا بشكافد...»
ما خطبه‌ را تا اينجا كه‌ مورد حاجت‌ براي‌ احوال‌ شخص‌ محتضر در حال‌ سكرات‌ مرگ‌ بود آورديم‌، ليكن‌ پس‌ از اين‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ سخناني‌ راجع‌ به‌ كيفيّت‌ قيامت‌ و پديد آمدن‌ آن‌ دارند كه‌ ما از نقل‌ آن‌ صرف‌ نظر كرديم‌.
از اينجاست‌ كه‌ آنحضرت‌ پيوسته‌ در خطبه‌هاي‌ خود بيدارباش‌ ميدهد و امّت‌ را به‌ اين‌ مواقع‌ خطير متوجّه‌ مي‌نمايد.

بازگشت به فهرست

موعظة‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در تهيّة‌ استعداد مرگ
در خطبه‌هاي‌ شريفة‌ آنحضرت‌ كه‌ در «نهج‌ البلاغة‌» آمده‌، با آنكه‌ مطالب‌ متنوّعي‌ از هر گونه‌ است‌ ولي‌ تمام‌ آنها بر سه‌ محور: توحيد، معاد و مرگ‌، و تقوي‌ دور ميزند.
أَيُّهَا النَّاسُ! إنَّمَا الدُّنْيَا دَارُ مَجَازٍ، وَ ا لاْ خِرَةُ دَارُ قَرَارٍ.
اي‌ مردم‌! دنيا محلّ عبور است‌ و شما در آنجا درنگ‌ نداريد و پيوسته‌ در حركت‌ هستيد. الا´ن‌ در اينجا كه‌ ما نشسته‌ايم‌، نَفْس‌ ما درنگ‌ ندارد؛ بدن‌ ما نشسته‌ است‌ وليكن‌ نفس‌ در حركت‌ است‌.
در اين‌ ساعت‌ همگي‌ حركت‌ كرده‌ايم‌، يك‌ ساعت‌ به‌ جلو آمديم‌، يك‌ ساعت‌ از زمان‌ تولّد ما گذشت‌ و به‌ زمان‌ مرگ‌ نزديك‌ شديم‌، و در تمام‌ لحظات‌ اين‌ ساعت‌ در حركت‌ بوديم‌ و بدون‌ لحظه‌اي‌ توقّف‌ مسيري‌ را طيّ نموديم‌.
در اين‌ حركت‌ براي‌ ما اختياري‌ نيست‌، چه‌ خود در حركت‌ باشيم‌ و راه‌ برويم‌، يا بنشينيم‌ و سكونت‌ داشته‌ باشيم‌، بخوابيم‌ يا بيدار باشيم‌، در هر حال‌ اين‌ مسير طيّ مي‌شود، تا آنكه‌ به‌ آن‌ نقطة‌ معهود كه‌ زمان‌ مرگ‌ ماست‌ برسيم‌.
امّا آخرت‌ جاي‌ سكونت‌ و آرامش‌ است‌، محلّ درنگ‌ و اقامت‌ است‌. در اين‌ دنيا كه‌ در حركتيم‌ و خسته‌، و مانند آدم‌ راه‌ پيموده‌ مي‌خواهيم‌ لباس‌ خود را در منزل‌ درآورده‌ و استراحت‌ كنيم‌؛ لذا در نقطة‌ مرگ‌ كه‌ حركت‌ سفر ما پايان‌ مي‌پذيرد، لباس‌ كهنة‌ بدن‌ را خلع‌ و از آثار و تبعات‌ آن‌ رها شده‌، با جامة‌ تجرّد مخلّع‌ و آمادة‌ سكونت‌ و استراحت‌ خواهيم‌ بود.
فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّكُمْ لِمَقَرِّكُمْ.
بنابراين‌ از اين‌ راه‌ تجاوز و سفر، براي‌ آن‌ خانة‌ اقامت‌ و استراحت‌ توشه‌اي‌ برداريد و ساز و برگي‌ ببريد كه‌ در آنجا شما را بكار آيد و مناسب‌ آنجا باشد. چون‌ در آنجا كه‌ عالم‌ فعليّت‌ و اقامت‌ است‌ تهيّة‌ غذا و توشه‌ و وسائل‌ استراحت‌ محال‌ است‌، چون‌ تهيّة‌ اين‌ موادّ را نمودن‌ بواسطة‌ حركت‌ است‌ و آن‌ در اين‌ دنياست‌ كه‌ محلّ استعداد و قابليّت‌ و ظهور مراتب‌ پائين‌ از فعليّت‌ است‌.
كاري‌ كنيد كه‌ فعليّت‌ شما خوب‌ باشد و كارنامة‌ قبولي‌ بدست‌ شما آيد.
در آن‌ موقع‌ شناسنامة‌ شما را عوض‌ مي‌كنند و اسم‌ دگري‌ براي‌ شما مي‌گذارند؛ كاري‌ كنيد كه‌ آن‌ اسم‌، مؤمن‌ و صالح‌ و متّقي‌ باشد نه‌ كافر و طالح‌ و متجرّي‌.
اگر به‌ طريق‌ اوّل‌ باشد آن‌ درنگ‌ پيوسته‌ توأم‌ با سرور و نشاط‌ و بهجت‌ و لذّت‌ خواهد بود. و اگر بطريق‌ دوّم‌ باشد آن‌ اقامت‌ مشحون‌ به‌ انواع‌ گرفتاريها و اندوه‌ها و مرارت‌ها خواهد بود.
وَ لاَ تَهْتِكُوا أَسْتَارَكُمْ عِنْدَ مَنْ يَعْلَمُ أَسْرَارَكُمْ.
حجاب‌هاي‌ عفّت‌ و پرده‌هاي‌ عصمت‌ و مصونيّت‌ خود را از دستبرد شيطان‌ و نفس‌ امّاره‌ محفوظ‌ داريد و آنها را ندريد، و در پيشگاه‌ با عظمت‌ خدائي‌ كه‌ بر اسرار خفيّه‌ و رازهاي‌ پنهان‌ شما آگاه‌ است‌ آنها را پاره‌ نكنيد.
وَ أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْيَا قُلُوبَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا أَبْدَانُكُمْ.
و دلهاي‌ خود را از دنيا خارج‌ كنيد قبل‌ از آنكه‌ بدنهاي‌ شما بيرون‌ رود. يعني‌ كارهائي‌ كه‌ مي‌كنيد بر اساس‌ حقّ باشد نه‌ نفس‌ امّاره‌، در اينصورت‌ آن‌ خواست‌ و ميل‌، خود به‌ خود و رفته‌ رفته‌ بكلّي‌ زائل‌ مي‌شود و دل‌ آدمي‌ پاك‌ و صاف‌ ميگردد و بجاي‌ آن‌ حقّ و ميل‌ و رضاي‌ خدا مي‌نشيند، و با عالم‌ أبديّت‌ مشابهت‌ دارد؛ امّا دلي‌ كه‌ به‌ هواي‌ نفس‌ خو گرفته‌ باشد با آن‌ عالم‌ مشابهتي‌ ندارد و در وقت‌ مرگ‌ كه‌ همان‌ زمان‌ خروج‌ بدن‌ است‌ دچار نگرانيها و كشمكشها و اضطراب‌ها خواهد شد كه‌ قابل‌ بيان‌ و توصيف‌ نيست‌.
فَفِيهَا اخْتُبِرْتُمْ وَ لِغَيْرِهَا خُلِقْتُمْ.
در اين‌ دنيا براي‌ اكتساب‌ ملكات‌ حميده‌ و عقائد پاك‌ و أفعال‌ حسنه‌ آمده‌ايد، و لذا شما را در بوتة‌ امتحان‌ و آزمايش‌ مي‌گذارند و در هر ساعت‌ مورد امتحان‌ قرار ميدهند تا تقديم‌ خواست‌ باطن‌ شما بر رضاي‌ خدا يا عكس‌ آن‌ مشخّص‌ گردد. وليكن‌ علّت‌ آفرينش‌ شما براي‌ اين‌ دنيا نيست‌ بلكه‌ براي‌ غير آن‌ از عالم‌ أبديّت‌ و فعليّت‌ محضه‌ و آرميدن‌ در حرم‌ امن‌ و لقاي‌ خداست‌.
إنَّ الْمَرْءَ إذَا هَلَكَ قَالَ النَّاسُ: مَا تَرَكَ ؟ وَ قَالَتِ الْمَلَ´ئِكَةُ: مَا قَدَّمَ ؟
انسان‌ وقتي‌ كه‌ مي‌ميرد مردم‌ مي‌گويند: از خود چه‌ باقي‌ گذارده‌ است‌ ؟ و فرشتگان‌ مي‌گويند: چه‌ براي‌ خود پيش‌ فرستاده‌ است‌ ؟
چون‌ مردم‌ دنيا نظر بدنيا دارند و شخصيّت‌ و اعتبار را بر محور تعيّنات‌ دنيوي‌ از زن‌ و فرزند و مال‌ و شغل‌ و عشيره‌ و ياران‌ ميدانند، لذا از كيفيّت‌ موقعيّت‌، در اين‌ مرزِ اعتبار سخن‌ مي‌گويند و تجليل‌ و بزرگداشت‌ آنها از او بر اين‌ محور دور ميزند، و به‌ اختلاف‌ اين‌ اصل‌ در احترام‌ و تكريم‌ به‌ او كه‌ غير از جنازة‌ او چيزي‌ نمي‌پندارند، اختلاف‌ مي‌پذيرند.
امّا فرشتگان‌ الهي‌ نظر به‌ ملكوت‌ دارند و مقام‌ و منزلت‌ او را در آنجا بر اساس‌ تقوي‌ و فضيلت‌ و معارف‌ الهيّه‌ و علوم‌ سرمديّه‌ ميدانند، لذا از موقعيّت‌ او در اين‌ حرم‌ به‌ گفتگو مي‌پردازند و احترام‌ آنها نسبت‌ به‌ او با اين‌ اساس‌ سنجيده‌ مي‌شود، و به‌ اختلاف‌ اين‌ اصل‌ در تجليل‌ و بزرگداشت‌ او ـ كه‌ همان‌ نفس‌ ناطقة‌ ملكوتيّه‌ است‌ و غير از آن‌ چيزي‌ نمي‌دانند ـ به‌ اختلاف‌ درجات‌ و مراتب‌ و سكونت‌ دادن‌ او را در منازل‌ مختلفه‌ مشغول‌ ميگردند.
لِلَّهِ ءَابَآؤُكُمْ! فَقَدِّمُوا بَعْضًا يَكُنْ لَكُمْ قَرْضًا؛ وَ لاَ تُخَلِّفُوا كُلاًّ فَيَكُونَ عَلَيْكُمْ [162].
اي‌ مردم‌! شما را به‌ پدرانتان‌ سوگند! كمي‌ براي‌ سعادت‌ خود براي‌ آخرت‌ پيش‌ بفرستيد كه‌ آن‌ در نزد پروردگار منّان‌ بعنوان‌ قرض‌، ذخيره‌ و محفوظ‌ بوده‌ و خداوند آنرا به‌ اضعاف‌ مضاعفه‌ به‌ شما در روز نياز ردّ خواهد نمود؛ و همه‌ را در دنيا پشت‌ سر خود نگذاريد كه‌ سنگيني‌ و وبال‌ آن‌ دامنگير شما خواهد بود.
مالهائي‌ را كه‌ انسان‌ در دنيا ذخيره‌ ميكند و به‌ هر يك‌ از آنها علاقه‌اي‌ بهم‌ ميزند، تمام‌ آن‌ علاقه‌ها جمع‌ شده‌ و با جان‌ او عقد مي‌بندند و پيوند ناگسيختني‌ برقرار مي‌كنند و در وقت‌ رحلت‌ كه‌ مي‌خواهد كوچ‌ كند و قدرت‌ بر حمل‌ اين‌ اموال‌ و تعلّقات‌ را با خود ندارد، آثار عقد و پيوند كه‌ جان‌ او را در قيد و بند درآورده‌ است‌ او را به‌ شدّت‌ مي‌كوبد و بر روان‌ او سنگيني‌ ميكند، گوئي‌ تمام‌ اين‌ اموال‌ و تعلّقات‌ را بر شانة‌ او گذاشته‌ و او را مأمور حمل‌ آن‌ نموده‌اند.

بازگشت به فهرست

عيادت‌ رسول‌ خدا از أميرالمؤمنين‌ و شرح‌ مطالبي‌ راجع‌ به‌ موت‌
مرحوم‌ كليني‌ در كتاب‌ «كافي‌» روايت‌ ميكند از عليّ بن‌ إبراهيم‌ از پدرش‌ از نوفليّ از سَكوني‌ از حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌ السّلام‌ كه‌ چشم‌ دردي‌ براي‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ پديد آمد.
رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ براي‌ عيادت‌ آنحضرت‌ تشريف‌ آوردند، ديدند كه‌ أميرالمؤمنين‌ از شدّت‌ درد فرياد مي‌كشد.
رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمودند: يا عليّ! جزع‌ و فزع‌ داري‌ يا آنكه‌ شدّت‌ درد ترا بدينصورت‌ درآورده‌ است؟
أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ عرض‌ كرد: يا رسول‌ الله‌ تا بحال‌ در مدّت‌ عمر من‌ دردي‌ بدين‌ شدّت‌ عارض‌ من‌ نگرديده‌ است‌.
پس‌ رسول‌ خدا فرمودند: اي‌ عليّ! ملك‌ الموت‌ چون‌ براي‌ قبض‌ روح‌ كافر حاضر ميگردد با او سَفّودي‌ است‌ از آتش‌ (و سَفّود آهني‌ است‌ كه‌ با آن‌ گوشت‌ را بريان‌ مي‌كنند) و با آن‌ سفّود قبض‌ روح‌ او را مي‌نمايد و به‌ اندازه‌اي‌ بر آن‌ كافر دشوار است‌ كه‌ از شدّت‌ آن‌ جهنّم‌ بفرياد آيد.
أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ برخاسته‌ و نشستند، و گفتند: اي‌ رسول‌ خدا! اين‌ حديث‌ را براي‌ من‌ تكرار كن‌؛ اين‌ گفتارت‌ موجب‌ شد كه‌ درد خود را فراموش‌ كردم‌. و سپس‌ عرض‌ كرد: آيا اين‌ قسم‌ قبض‌ روح‌ اختصاص‌ به‌ كافر دارد يا به‌ كسي‌ از امّت‌ تو هم‌ ممكنست‌ برسد ؟
رسول‌ خدا فرمود: آري‌، به‌ سه‌ دسته‌، حاكمي‌ كه‌ جَور ورزد و ستم‌ روا دارد، و كسي‌ كه‌ مال‌ يتيم‌ را از روي‌ ستم‌ بخورد، و شاهدي‌ كه‌ در محكمة‌ قاضي‌ به‌ باطل‌ و دروغ‌ گواهي‌ دهد. [163]

بازگشت به فهرست

سكرات‌ موت‌ مانند تصفيه‌ و غربال‌ گناهان‌ است
در كتاب‌ «معاني‌ الاخبار» مرحوم‌ صدوق‌ روايت‌ مي‌كند از محمّد بن‌ القاسم‌ الجرجانيّ از أحمد بن‌ الحسن‌ الحسينيّ از حضرت‌ حسن‌ بن‌ عليّ از پدرش‌ از حضرت‌ محمّد بن‌ عليّ از پدرش‌ عليهم‌السّلام‌ كه‌:
حضرت‌ موسي‌ بن‌ جعفر عليه‌ السّلام‌ براي‌ عيادت‌ مردي‌ كه‌ در سكرات‌ مرگ‌ غوطه‌ور شده‌ و ديگر قادر بر پاسخ‌ كسانيكه‌ با او تكلّم‌ مي‌كردند نبود، وارد شدند.
اطرافيان‌ به‌ آنحضرت‌ عرض‌ كردند: يابن‌ رسول‌ الله‌! دوست‌ داريم‌ كيفيّت‌ مرگ‌ و كيفيّت‌ احوال‌ اين‌ محتضر را كه‌ مصاحب‌ ماست‌ بدانيم‌!
حضرت‌ فرمود: مرگ‌ مانند دستگاه‌ تصفيه‌ است‌، و مؤمنين‌ را از گناهاني‌ كه‌ نموده‌اند تصفيه‌ و پاك‌ مي‌كند؛ بطوريكه‌ آخرين‌ دردي‌ كه‌ آنها تحمّل‌ مي‌كنند، كفّارة‌ آخرين‌ وِزر و گناهي‌ است‌ كه‌ در آنها باقي‌ مانده‌ است‌. و كافران‌ را تصفيه‌ ميكند از حسناتي‌ كه‌ در دنيا أحياناً انجام‌ داده‌اند؛ بطوريكه‌ آخرين‌ لذّت‌ و راحتي‌ كه‌ در دنيا به‌ آنها ميرسد، پاداش‌ وجزاي‌ آخرين‌ كار نيكي‌ است‌ كه‌ بجاي‌ آورده‌اند.
و امّا حال‌ اين‌ رفيقتان‌ كه‌ در سكرات‌ است‌ اينستكه‌ مانند كسي‌ كه‌ گناهان‌ او را در غربال‌ ريخته‌ و غربال‌ كرده‌ باشند، از گناه‌ بيرون‌ آمده‌ است‌ و از آثام‌ و اوزار تصفيه‌ شده‌ است‌، و پاك‌ و پاكيزه‌ شده‌، مثل‌ لباس‌ چركيني‌ را كه‌ بشويند و از چركها پاكيزه‌ گردد. و الا´ن‌ صلاحيّت‌ پيدا كرده‌ كه‌ با ما أهل‌ بيت‌ رسول‌ خدا در سراي‌ جاوداني‌ ابدي‌ معاشر و همنشين‌ باشد. [164]
آري‌، سكرات‌ مرگ‌ همانطور كه‌ براي‌ كفّار و اهل‌ جُحود و انكار و معاصي‌ كبيره‌ كه‌ متعلّق‌ به‌ حقوق‌ النّاس‌ باشد بسيار شديد است‌، همينطور براي‌ مؤمنين‌ و اهل‌ يقين‌ و غير متجاوزين‌ بحقوق‌ مردم‌ آسان‌ و لذّت‌ بخش‌ است‌ بحدّي‌ كه‌ آنها ميل‌ به‌ برگشت‌ بدنيا نمي‌كنند، و اگر احياناً آنها را در رفتن‌ به‌ آخرت‌ و رجوع‌ به‌ دنيا مختار كنند آنها رفتن‌ به‌ آن‌ عالم‌ ابدي‌ را ترجيح‌ ميدهند.

بازگشت به فهرست

داستان‌ ملاقات‌ با ملك‌ الموت‌ و خمسة‌ طيّبه‌ و حضرت‌ موسي‌ ابن‌ جعفر
يكي‌ از اقوام‌ شايستة‌ ما كه‌ از اهل‌ علم‌ سامرّاء بوده‌ و سپس‌ در كاظمين‌ و فعلاً در طهران‌ سكونت‌ دارد براي‌ من‌ نقل‌ كرد كه‌: در ايّامي‌ كه‌ در سامرّاء بودم‌ مبتلي‌ شدم‌ به‌ مرض‌ حصبة‌ سخت‌ و هرچه‌ در آنجا مداوا نمودند مفيد واقع‌ نشد.
مادرم‌ با برادرانم‌ مرا از سامرّه‌ به‌ كاظمين‌ براي‌ معالجه‌ آوردند، و در كاظمين‌ نزديك‌ به‌ صحن‌ مطهّر يك‌ اطاق‌ در مسافرخانه‌ تهيّه‌ و در آنجا به‌ معالجة‌ من‌ پرداختند؛ مؤثّر واقع‌ نشد و من‌ بيهوش‌ افتاده‌ بودم‌.
از معالجة‌ اطبّاي‌ كاظمين‌ كه‌ مأيوس‌ شدند يك‌ روز به‌ بغداد رفته‌ و يك‌ طبيب‌ سنّي‌ مذهب‌ را براي‌ من‌ به‌ كاظمين‌ آوردند.
همينكه‌ نزديك‌ بستر من‌ آمد و مي‌خواست‌ مشغول‌ معاينه‌ گردد من‌ در اطاق‌ احساس‌ سنگيني‌ كردم‌، و بي‌اختيار چشم‌ خود را باز كردم‌ ديدم‌ خوكي‌ بر سر من‌ آمده‌ است‌؛ بي‌اختيار آب‌ دهان‌ خود را به‌ صورتش‌ پرتاب‌ كردم‌.
گفت‌: چه‌ مي‌كني‌، چه‌ مي‌كني‌ ؟ من‌ دكترم‌، من‌ دكترم‌!
من‌ صورت‌ خود را به‌ ديوار كردم‌ و او مشغول‌ معاينه‌ شد و دستوراتي‌ داد و نسخه‌اي‌ نوشته‌ و رفت‌.
نسخه‌ را تهيّه‌ كرده‌ و به‌ تمام‌ دستورات‌ او عمل‌ كردند ابداً مؤثّر واقع‌ نشد؛ و من‌ لحظات‌ آخر عمر خود را مي‌گذراندم‌.
تا آنكه‌ ديدم‌ حضرت‌ عزرائيل‌ وارد شد با لباس‌ سفيد و بسيار زيبا و خوشرو و خوش‌ منظره‌ و خوش‌ قيافه‌.
پس‌ از آن‌ پنج‌ تن‌: حضرت‌ رسول‌ أكرم‌ و حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ و حضرت‌ فاطمة‌ زهراء و حضرت‌ امام‌ حسن‌ و حضرت‌ امام‌ حسين‌ عليهم‌ السّلام‌ بترتيب‌ وارد شدند و همه‌ نشستند و به‌ من‌ تسكين‌ دادند، و من‌ مشغول‌ صحبت‌ كردن‌ با آنها شدم‌ و آنها نيز با هم‌ مشغول‌ گفتگو بودند.
در اينحال‌ كه‌ من‌ به‌ صورت‌ ظاهر بيهوش‌ افتاده‌ بودم‌، ديدم‌ مادرم‌ پريشان‌ شده‌ و از پلّه‌هاي‌ مسافرخانه‌ بالا رفت‌ روي‌ بام‌، و رو كرد به‌ گنبد مطهّر حضرت‌ موسي‌ بن‌ جعفر عليهما السّلام‌ و عرض‌ كرد:
يا موسي‌ بن‌ جعفر! من‌ بخاطر شما بچّه‌ام‌ را اينجا آوردم‌، شما راضي‌ هستيد بچّه‌ام‌ را اينجا دفن‌ كنند و من‌ تنها برگردم‌ ؟ حاشا و كلاّ! حاشا و كلاّ! (البتّه‌ اين‌ مناظر را اين‌ آقاي‌ مريض‌ با چشم‌ دل‌ و ملكوتي‌ خود ميديده‌ است‌ نه‌ با چشم‌ سر؛ آنها بهم‌ بسته‌ و بدن‌ افتاده‌ و عازم‌ ارتحال‌ است‌.)
همينكه‌ مادرم‌ با حضرت‌ موسي‌ بن‌ جعفر مشغول‌ تكلّم‌ بود ديدم‌ آنحضرت‌ به‌ اطاق‌ ما تشريف‌ آوردند و به‌ حضرت‌ رسول‌ الله‌ عرض‌ كردند: خواهش‌ مي‌كنم‌ تقاضاي‌ مادر اين‌ سيّد را بپذيريد!
حضرت‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ رو كردند به‌ عزرائيل‌ و فرمودند: برو تا زماني‌ كه‌ خداوند مقرّر فرمايد؛ خداوند بواسطة‌ توسّل‌ مادرش‌ عمر او را تمديد كرده‌ است‌. ما هم‌ ميرويم‌ إن‌شاءالله‌ براي‌ موقع‌ ديگر.
مادرم‌ از پلّه‌ها پائين‌ آمد و من‌ نشستم‌، و آنقدر از دست‌ مادر عصباني‌ بودم‌ كه‌ حدّ نداشت‌. و به‌ مادر مي‌گفتم‌: چرا اينكار را كردي‌؟! من‌ داشتم‌ با أميرالمؤمنين‌ ميرفتم‌، با پيغمبر ميرفتم‌، با حضرت‌ فاطمه‌ و حسنين‌ ميرفتم‌؛ تو آمدي‌ جلو ما را گرفتي‌ و نگذاشتي‌ كه‌ ما حركت‌ كنيم‌.

بازگشت به فهرست

ملاقات‌ عيال‌ يكي‌ از اعاظم‌ نجف‌ با أميرالمؤمنين‌ در حال‌ سكرات‌ موت‌
يكي‌ از سروران‌ عزيز ما كه‌ فعلاً از اعاظم‌ اهل‌ نجف‌ أشرف‌ است‌ و حقّاً مرد بزرگواري‌ است‌، نقل‌ فرمود براي‌ من‌ كه‌: ما از نجف‌ اشرف‌ عيال‌ اختيار كرديم‌ و سپس‌ در فصل‌ تابستان‌ براي‌ زيارت‌ و ملاقات‌ ارحام‌ عازم‌ ايران‌ شديم‌، و پس‌ از زيارت‌ حضرت‌ ثامن‌ الائمّه‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ وطن‌ خود كه‌ شهري‌ است‌ در نزديكي‌هاي‌ مشهد رهسپار گرديديم‌.
آب‌ و هواي‌ آنجا به‌ عيال‌ ما نساخت‌ و مريض‌ شد و روز بروز مرضش‌ شدّت‌ كرد؛ و هر چه‌ معالجه‌ كرديم‌ سودمند نيفتاد و مشرف‌ به‌ مرگ‌ شد. و من‌ در بالين‌ او بودم‌، و بسيار پريشان‌ شدم‌ و ديدم‌ عيال‌ من‌ در اين‌ لحظه‌ فوت‌ ميكند و من‌ بايد تنها به‌ نجف‌ برگردم‌ و در پيش‌ پدرش‌ و مادرش‌ خجل‌ و شرمنده‌ گردم‌، و به‌ من بگوينددختر نوعروس مارابردودرآنجادفن كردوخودش برگشت‌.
حال‌ اضطراب‌ و تشويش‌ عجيبي‌ در من‌ پيدا شد. فوراً آمدم‌ در اطاق‌ مجاور ايستادم‌ و دو ركعت‌ نماز خواندم‌ و توسّل‌ به‌ حضرت‌ امام‌ زمان‌ عجَّل‌ اللهُ تعالَي‌ فرجه‌ الشّريف‌ پيدا كردم‌ و عرض‌ كردم‌: ياوليَّ الله‌! زن‌ مرا شفا دهيد، اي‌ وليّ كارخانة‌ خدا! اين‌ امر از دست‌ شما ساخته‌ است‌؛ و با نهايت‌ تضرّع‌ و التجاء متوسّل‌ شدم‌.
آمدم‌ در اطاق‌ عيالم‌، ديدم‌ نشسته‌ و مشغول‌ گريه‌ كردن‌ است‌ و زار زار مي‌گريد.تا چشمش‌ به‌ من‌ افتاد گفت‌: چرا مانع‌ شدي‌ ؟ چرا مانع‌ شدي‌ ؟ چرا نگذاشتي‌ ؟ من‌ نفهميدم‌ چه‌ ميگويد، و تصوّر كردم‌ كه‌ صحبت‌ عادي‌ ميكند و حالش‌ سخت‌ است‌.
بعد كه‌ قدري‌ آب‌ به‌ او داديم‌ و غذا به‌ دهانش‌ گذارديم‌ قضيّة‌ خود را براي‌ من‌ نقل‌ كرد و گفت‌: عزرائيل‌ براي‌ قبض‌ روح‌ من‌ با لباس‌ سفيد آمد و بسيار متجمّل‌ و زيبا و آراسته‌ بود، به‌ من‌ لبخندي‌ زده‌ و گفت‌: حاضر به‌ آمدن‌ هستي‌ ؟ گفتم‌: آري‌.
بعداً أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ تشريف‌ آوردند و با من‌ بسيار ملاطفت‌ و مهرباني‌ كردند و بمن‌ گفتند: من‌ ميخواهم‌ بروم‌ نجف‌، ميخواهي‌ با هم‌ برويم‌ به‌ نجف‌ ؟ گفتم‌: بلي‌ خيلي‌ دوست‌ دارم‌ با شما به‌ نجف‌ بروم‌.
من‌ برخاستم‌ لباس‌ خود را پوشيدم‌ و آماده‌ شدم‌ كه‌ با آنحضرت‌ به‌ نجف‌ أشرف‌ برويم‌، همينكه‌ خواستم‌ از اطاق‌ با آنحضرت‌ خارج‌ شوم‌ ديدم‌ كه‌ حضرت‌ امام‌ زمان‌ آمدند و تو هم‌ دامان‌ امام‌ زمان‌ را گرفته‌اي‌.
حضرت‌ امام‌ زمان‌ به‌ أميرالمؤمنين‌ عرض‌ كردند: اين‌ بنده‌ به‌ ما متوسّل‌ شده‌، حاجتش‌ را برآوريد.
حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ سر خود را پائين‌ انداخته‌ و به‌ عزرائيل‌ فرمودند: به‌ تقاضاي‌ مرد مؤمن‌ كه‌ متوسّل‌ به‌ فرزند ما شده‌ است‌ برو؛ باشد تا موقع‌ معيّن‌. و أميرالمؤمنين‌ از من‌ خداحافظي‌ كردند و رفتند. چرا نگذاشتي‌ من‌ بروم‌ ؟
اينها حقائق‌ است‌؛ ناقل‌ اين‌ قضيّه‌ و عيالشان‌ كه‌ از صالحات‌ است‌ هر دو فعلاً حيات‌ دارند.
در روايات‌ كثيري‌ وارد شده‌ است‌ كه‌ حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ بر بالين‌ شخص‌ محتضر در سكرات‌ موت‌ حاضر مي‌شوند، و اگر مؤمن‌ و داراي‌ ولايت‌ باشد او را با خود به‌ بهشت‌ ميبرند.

اي‌ كه‌ گفتي‌ فَمَنْ يَمُتْ يَرَني كاش‌ روزي‌ هزار مرتبه‌ من جان‌ فداي‌ كلام‌ دلجويت مُردمي‌ تا ببينمي‌ رويت

أميرالمؤمنين‌ با چشم‌ ملكوتي‌ و گوش‌ ملكوتي‌ و دل‌ ملكوتي‌ انسان‌ تماس‌ مي‌گيرند و او را با خود به‌ ملا أعلي‌ مي‌برند.
به‌ به‌ از اين‌ ملاقات‌ و زيارت‌ براي‌ مؤمن‌؛ حقّاً چقدر شادي‌آفرين‌ است‌.

شب‌ رحلت‌ هم‌ از بستر روم‌ تا قصر حورالعين ز تاب‌ آتش‌ دوري‌ شدم‌ غرق‌ عرق‌ چون‌ گل اگر بر جاي‌ من‌ غيري‌ گزيند دوست‌،حاكم‌ اوست‌ حرامم صباح‌ الخير زد بلبل‌ كجائي‌ ساقيا برخيز اگر در وقت‌ جان‌ دادن‌ تو باشي‌ شمع‌ بالينم بيار اي‌ باد شبگيري‌، نسيمي‌ زان‌ عرق‌ چينم باد اگر من‌ جان‌ بجاي‌ دوست‌ بگزينم كه‌ غوغا مي‌كند در سر خيال‌ خواب‌ دوشينم [165]


بازگشت به فهرست

شرح‌ حال‌ لحظة‌ ارتحال‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام
آري‌، بر سر بالين‌ خود أميرالمؤمنين‌ هم‌ در وقت‌ مرگ‌، ارواح‌ طيّبه‌ آمدند و آنحضرت‌ را دعوت‌ به‌ ارتحال‌ نمودند.
مرحوم‌ مجلسي‌ رضوانُ الله‌ عليه‌ از بعضي‌ از كتب‌ قديمه‌ در ضمن‌ روايت‌ طويلي‌ كه‌ در باب‌ شهادت‌ آنحضرت‌ بيان‌ مي‌كند ميفرمايد:
ثُمَّ أُغْمِيَ عَلَيْهِ سَاعَةً وَ أَفَاقَ وَ قَالَ: هَذَا رَسُولُ اللَهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ، وَ عَمِّي‌ حَمزَةُ وَ أَخِي‌ جَعْفَرٌ وَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ؛ وَ كُلُّهُمْ يَقُولُونَ: عَجِّلْ قُدُومَكَ عَلَيْنَا، فَإنَّا إلَيْكَ مُشْتَاقُونَ.
ثُمَّ أَدَارَ عَيْنَيْهِ فِي‌ أَهْلِ بَيْتِهِ كُلِّهِمْ وَ قَالَ: أَسْتَوْدِعُكُمُ اللَهَ جَمِيعًا، سَدَّدَكُمُ اللَهُ جَمِيعًا، حَفِظَكُمُ اللَهُ جَمِيعًا. خَلِيفَتِي‌ عَلَيْكُمُ اللَهُ وَ كَفَي‌ بِاللَهِ خَلِيفَةً.
ثُمَّ قَالَ: وَ عَلَيْكُمُ السَّلاَمُ يَا رُسُلَ رَبِّي‌! ثُمَّ قَالَ: لِمِثْلِ هَـ'ذَا فَلْيَعْمَلِ الْعَـ'مِلُونَ، إِنَّ اللَهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوا وَّ الَّذِينَ هُم‌ مُّحْسِنُونَ.
وَ عَرِقَ جَبِينُهُ وَ هُوَ يَذْكُرُ اللَهَ كَثِيرًا؛ وَ مَازَالَ يَذْكُرُ اللَهَ كَثِيرًا وَ يَتَشَهَّدُ الشَّهَادَتَيْنِ، ثُمَّ اسْتَقْبَلَ الْقِبْلَةَ وَ غَمَضَ عَيْنَيْهِ وَ مَدَّ رِجْلَيْهِ وَ يَدَيْهِ وَ قَالَ: أَشْهَدُ أَنْ لاَ إلَهَ إلاَّ اللَهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ. ثُمَّ قَضَي‌ نَحْبَهُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ [166].
أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ بيهوش‌ شد، چون‌ به‌ هوش‌ آمد فرمود: اينك‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ با عمويم‌ حمزه‌ و برادرم‌ جعفر طيّار و اصحاب‌ رسول‌ خدا همه‌ حاضرند و همه‌ مي‌گويند: بشتاب‌ به‌ سوي‌ ما؛ ما مشتاق‌ زيارت‌ و ديدار تو هستيم‌.
و سپس‌ با اهل‌ بيت‌ و فرزندان‌ خود خداحافظي‌ نموده‌، و بر فرشتگان‌ آسماني‌ سلام‌ نمود. و پيشانيش‌ در عَرَق‌ نشست‌، و دائماً ذكر خدا بر زبان‌ داشت‌، و تشهّد به‌ شهادتين‌ داده‌ و از دنيا رحلت‌ نمود






پاورقي‌

--------------------------------------------------------------------------------

[143] ذيل‌ آية‌ 75، از سورة‌ 38: ص‌´
[144] آية‌ 55، از سورة‌ 54: القمر
[145] قسمتي‌ از آية‌ 49، از سورة‌ 3: ءَال‌ عمران
[146] زنده‌ شدن‌ شير و دريدن‌ حاجب‌ مأمون‌، به‌ امر حضرت‌ امام‌ رضا
داستان‌ زنده‌ شدن‌ شير و دريدن‌ حاجبِ مأمون‌ را در كتاب‌ «عيون‌ أخبار الرّضا» در باب‌ چهلم‌ طبع‌ سنگي‌، ص‌ 345 آورده‌، و شيخ‌ حرّ عاملي‌ در كتاب‌ «إثبات‌ الهداة‌ بالنّصوص‌ و المعجزات‌» در باب‌ بيست‌ و پنجم‌، در معجزات‌ حضرت‌ امام‌ رضا عليه‌ السّلام‌ در جلد ششم‌، ص‌ 55 از كتاب‌ «عيون‌» روايت‌ كرده‌ است‌.
امّا اصل‌ روايت‌ در كتاب‌ «عيون‌» چنين‌ است‌ كه‌ مرحوم‌ صدوق‌ روايت‌ ميكند از أبوالحسن‌ بن‌ قاسم‌ المفسّر از يوسف‌ بن‌ محمّد بن‌ زياد وعليّ بن‌ محمّد بن‌ سيّار، و اين‌ دو نفر از دو پدرشان‌ و آن‌ دو پدر از حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسكري‌ عليه‌ السّلام‌ از پدرش‌ حضرت‌ عليّ بن‌ محمّد از پدرش‌ حضرت‌ محمّدبن‌ عليّ عليهم‌ السّلام‌، و حضرت‌ روايت‌ را مفصّلاً ذكر مي‌كنند تا ميرسند به‌ آنكه‌:
حاجب‌ مأمون‌ كه‌ مأمور بود در مجلس‌، حضرت‌ رضا را تحقير كند به‌ آن‌ حضرت‌ گفت‌: مردم‌ براي‌ تو معجزاتي‌ اثبات‌ مي‌كنند كه‌ براي‌ احدي‌ از مردم‌ غير از تو اثبات‌ نكرده‌اند؛ گوئي‌ معجزه‌اي‌ مانند معجزة‌ حضرت‌ إبراهيم‌ كه‌ مرغان‌ كشته‌ شده‌ را زنده‌ كرد آورده‌اي‌ ؟! اگر راست‌ مي‌گوئي‌ پس‌ امر كن‌ به‌ اين‌ دو شير و آنها را زنده‌ كن‌ و بر من‌ مسلّط‌ گردان‌! و مقصود حاجب‌ دو صورت‌ شيري‌ بود كه‌ روبروي‌ هم‌ بر مسند مأمون‌ نقش‌ كرده‌ بودند. حضرت‌ به‌ غضب‌ درآمده‌ و به‌ آن‌ دو صورت‌ صدا زدند: بگيريد اين‌ فاجر را! و اين‌ مرد فاجر را طعمة‌ خود قرار دهيد و از او عين‌ و اثري‌ باقي‌ نگذاريد!
آن‌ دو شير برجستند و آن‌ مرد را پاره‌ كرده‌ طعمة‌ خود قرار دادند و ï ïاستخوانهاي‌ او را خرد كرده‌ و جويدند و او را خوردند و خون‌ او را ليسيدند ـو مردم‌ تماشا ميكردند و همه‌ در تحيّر و حيرت‌ فرو رفته‌ بودند

ـ و پس‌ از آن‌ خدمت‌ حضرت‌ ايستادند و عرض‌ كردند: اي‌ وليّ خدا در روي‌ زمين‌! آيا امر مي‌كني‌ كه‌ با مأمون‌ نيز اين‌ عمل‌ را انجام‌ دهيم‌ ؟ مأمون‌ از استماع‌ اين‌ سخن‌ غش‌ كرد، و حضرت‌ فرمودند: بايستيد! و آنها بحال‌ خود برگشتند. ـ الحديث‌
[147] زنده‌ شدن‌ شير و دريدن‌ مرد ساحر، به‌ امر حضرت‌ موسي‌ بن‌ جعفر
ابن‌ شهرآشوب‌ در كتاب‌ «مناقب‌» در ضمن‌ حالات‌ حضرت‌ موسي‌ بن‌ جعفر عليهما السّلام‌ (ج‌ 2 ص‌ 364 و 365 از طبع‌ سنگي‌) از عليّ بن‌ يقطين‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ هارون‌ الرّشيد مردي‌ را طلب‌ كرد كه‌ امر إمامت‌ آنحضرت‌ را باطل‌ سازد و آنحضرت‌ را در مجلس‌ خجالت‌ دهد. براي‌ اين‌ منظور مرد ساحري‌ را حاضر كردند، چون‌ سفره‌ گستردند بر روي‌ نان‌ عملي‌ انجام‌ داد كه‌ هر وقت‌ خادم‌ آنحضرت‌ اراده‌ مي‌كرد گردة‌ ناني‌ را برگيرد آن‌ نان‌ از دستش‌ مي‌پريد، و هارون‌ الرّشيد از اين‌ منظره‌ در نهايت‌ خنده‌ و سرور درآمد.
در اين‌ حال‌ حضرت‌ بي‌درنگ‌ سر خود را بطرف‌ نقش‌ شيري‌ كه‌ در پرده‌ كشيده‌ شده‌ بود بلند كرده‌ و فرمودند: يا أسَدَ اللهِ خُذْ عَدُوَّ اللهِ «اي‌ شير خدا! دشمن‌ خدا را بگير.» ناگهان‌ آنصورت‌ مانند يك‌ حيوان‌ درندة‌ قوي‌ پنجه‌اي‌ جستن‌ كرد و آن‌ مرد ساحر را دريده‌ و طعمة‌ خود ساخت‌. هارون‌ و نديمانش‌ همگي‌ بيهوش‌ شده‌ و به‌ روي‌ زمين‌ افتادند و از شدّت‌ ترس‌ عقلها از سرهايشان‌ پريد. و چون‌ پس‌ از زماني‌ بهوش‌ آمدند هارون‌ به‌ حضرت‌ گفت‌: به‌ حقّي‌ كه‌ من‌ بر تو دارم‌ از تو ميخواهم‌ كه‌ به‌ اين‌ صورت‌ شير امر كني‌ كه‌ اين‌ مرد را برگرداند. حضرت‌ فرمود: اگر عصاي‌ موسي‌ ريسمانها و عصاهائي‌ را كه‌ از جادوگران‌ فرعون‌ بلعيده‌ بود بازگردانيد اين‌ صورت‌ هم‌ آن‌ مرد بلعيده‌ شده‌ را برخواهد گردانيد. ـ انتهي‌
و محدّث‌ قمّي‌ در «منتهي‌ الا´مال‌» طبع‌ رحلي‌، ج‌ 2، ص‌ 136 پس‌ از آنكه‌ اين‌ داستان‌ را از ابن‌ شهرآشوب‌ روايت‌ كرده‌ است‌ گويد: بعضي‌ از فضلاء ـ و شايد كه‌ آن‌ سيّد اجلّ آقا سيّد حسين‌ مفتي‌ باشد ـ روايت‌ كرده‌ اين‌ حديث‌ را از شيخ‌ بهائي‌ به‌ اين‌ طريق‌ كه‌ فرمود:
حديث‌ كرد مرا در شب‌ جمعه‌ هفتم‌ جُمادَي‌ الا´خرة‌ سنة‌ 1003 در مقابل‌ دو ضريح‌ امامين‌ معصومين‌ حضرت‌ موسي‌ بن‌ جعفر و أبوجعفر جواد عليهماالسّلام‌، از پدرش‌ شيخ‌ حسين‌ از مشايخ‌ خود ـ پس‌ آنها را نام‌ برده‌ تا به‌ شيخ‌ صدوق‌ ـ از ابن‌ الوليد از صفّار و سعد بن‌ عبدالله‌ از أحمد بن‌ محمّد بن‌ عيسي‌ از حسن‌ بن‌ عليّ بن‌ يقطين‌ از برادرش‌ حسين‌ از پدرش‌ عليّ بن‌ يقطين‌؛ و رجال‌ اين‌ سند تمامي‌ ثقات‌ و شيوخ‌ طائفه‌ هستند، پس‌ حديث‌ را ذكر كرده‌ مثل‌ آنچه‌ ذكر شد و مخالفتي‌ با اين‌ حديث‌ ندارد جز آنكه‌ در آن‌ خادم‌ ندارد بلكه‌ دارد خود حضرت‌ ميخواست‌ نان‌ بردارد؛ و ديگر آنكه‌ صورت‌ شير در بعضي‌ از صحن‌هاي‌ منزل‌ بود نه‌ در پرده‌؛ و بقيّه‌ مثل‌ همند. و بعد از اين‌ روايت‌ گفته‌ كه‌: شيخ‌ بهائي‌ أدام‌ الله‌ ايّامَه‌ انشاد كرد براي‌ من‌ سه‌ بيتي‌ كه‌ در مدح‌ حضرت‌ امام‌ موسي‌ و امام‌ محمّد جواد عليهماالسّلام‌ گفته‌ بود و آن‌ سه‌ بيت‌ اينست‌ [ و ] بهترين‌ أشعاريست‌ كه‌ در مدح‌ آندو بزرگوار گفته‌ شده‌:

ألا يا قاصدَ الزَّورآء عرِّجْ و نَعلَيك‌ اخْلعَن‌ و اسجُدْ خضوعًا فَتَحْتَهُما لَعمرُك‌ نارُ موسي علي‌ الغَربيّ مِن‌ تلك‌ المَغاني إذا لاحتْ لدَيك‌ القُبّتانِ و نورُ مُحمّدٍ مُتقارنانِ [148]

«كافي‌» جلد اوّل‌ اصول‌، كتاب‌ فضل‌ العلم‌، باب‌ فقد العلمآء، طبع‌ حيدري‌ (سنة‌ 1381 ) ص‌ 38؛ و آية‌ مذكورة‌ در آن‌ آية‌ 41، از سورة‌ 13: الرّعد است‌.
[149] «بحار الانوار» طبع‌ آخوندي‌، ج‌ 6، ص‌ 143
[150] ذيل‌ آية‌ 31، از سورة‌ 12: يوسف‌
[151] «مثنوي‌» طبع‌ ميرخاني‌، ج‌ 3، ص‌ 288 و 289
[152] ـ تفسير «الميزان‌» جلد 8، ص‌ 61
[153] «ديوان‌ حافظ‌» طبع‌ مطبعة‌ بروخيم‌ (سنة‌ 1318 ) ص‌ 133، غزل‌ 301
[154] مطالب‌ گفته‌ شده‌ در روز هفتم‌ ماه‌ مبارك‌ رمضان‌.
[155] آيات‌ 83 تا 96، از سورة‌ 56: الواقعة‌
[156] آية‌ 81 و 82، از سورة‌ 56: الواقعة‌
[157] ذيل‌ آية‌ 26 و آية‌
27، از سورة‌ 21: الانبيآء
[158] آية‌ 51، از سورة‌ 34: سبأ
[159] آية‌ 10 و 11، از سورة‌ 32: السّجدة‌
[160] ذيل‌ آية‌ 93 و آية‌ 94، از سورة‌ 6: الانعام
[161] «نهج‌ البلاغة‌» خطبة‌ 107؛ و از طبع‌ محمّد عبده‌ ـ مصر، ج‌ 1، ص‌ 212 و 213
[162] «نهج‌ البلاغة‌» فقراتي‌ از خطبة‌ 201؛ و از طبع‌ مصر با تعليقة‌ شيخ‌ محمّد عبده‌، ج‌ 1، ص‌ 418
[163] «كافي‌» جلد أوّل‌ فروع‌، كتاب‌ الجنائز، باب‌ النّوادر، ص‌ 70 از طبع‌ سنگي‌، و ص‌ 253 از طبع‌ مطبعة‌ حيدري‌
[164] «معاني‌ الاخبار» طبع‌ حيدري‌، ص‌ 289، باب‌ معنَي‌ الموت‌
[165] «ديوان‌ حافظ‌» طبع‌ پژمان‌، ص‌ 145، غزل‌ 323
[166] «بحار» طبع‌ كمپاني‌، ج‌ 9، ص‌ 674